در آن ديار كه يار شد غمخوارم
توانمت گويم اي عشق بيا به درگاهم
نشسته بر در دل كه يار آيد
كند ولوله در دل كه يار آيد
اگر مرا به در كوي يار بكشاني
دعا كنمت اي دل خدا نگهدارت
ببين مرا كه چنان غم گرفت دامانم
زدست دوست خداوندا دلم پريشانست
هر دمي را به نسيم مي سپارم اي دوست
تا دمادم به دلت رساند اين پيغام
كه كجا رفتي اي بي وفا يارم
منم و اين همه مشقتها
منم و اين همه گرفتاري
تو خودت را به من بنمايان
وز در آن كوچه كه رفتي تو اي يارم
حسرت رويت روي ماه گونت
به دلم شد كه چرا من هراسانم
اگر اين بار تو را من بينم
گويمت بي وفا و تو را نگهدارم
اندر اين درگه عشق مرا ياري نيست
واندر اين خلوتگه غمبار غمخواري نيست
چه شد اين بار به دلم شد نافذ
حرفت اين بار كه گفتي خداحافظ
نيست در اين دوري از تو، اين بار
جز افسوس و آه و وداع يار
رخ نمايان اي عزيز من بيا
اي تو را من عاشقم، من، بيا
من به عشق وصل تو هر لحظه را در يادم
دم به دم محسوبم آن را هست يادم
وين فراق يار كي خواهد شكست؟
وين دل شوريده كي خواهد نشست؟
گر بيايي تو من مسرورم
گر شود اين هجر به پايان، مسرورم
يا رب اين هجر به پايان برسان
وين در دل را به كويش برسان.....