اينجا به طرز تفكر من گير داده اند
بر حس و حال من حكم تير داده اند
دلپيچه ام هنوز من از زخم مشترك
زير گناه خويش مرا زير داده اند
هر شب شكنجه شوم از خاطرات او
زندانيم , به دلم زنجير داد ه اند
صد موعظه به روانم اثر نميكند
صد حادثه به تنم تكثير داده اند
شايد كه آدمي برساند مرا هبوط
در آنزمان كه به من انجير داده اند
حواي خسته ام و زمين جاي ديگريست
حكم مهاجرت مرا دير داده اند