غرق تفکرم در خلوت خودم
در راز هستی ام در خلقت خودم
در فکر اینکه روز رفت در پی شبم
باور نمیکنم این تن خود منم
خواندم که گفت خدا عقلت بگیر بکار
در دین و در عمل تا نفس شود مهار
دیدم که روح خود را کرده ام فدا
گیج و غریب و گم سرگشته و فنا
عمرو جوانی ام چون باد گذشت چه سود
سهم من از خودم جزمعصیت چه بود
در فکر جاه و مال سیرابی هوس
یک عمر بی هدف پوشالی و عبس
پرسیدم از خودم بهر چه آمدم
بهر چه زیستم ٌ آخر کجا روم
صاحب عزا دلم صاحب عزا امام
راهم عوض شده هم فکر و هم مرام
دیگر نمیروم دنبال دسته ها
زنجیر نمیزنم چون دل شکسته ها
این تن امانت است از ان خدای من
بیهوده من زنم بر آن جفای غم
تا که اذان ظهر با کوه خستگی
گردم پی و نهارو رفع گرسنگی
اصل رسالت آقا امام حسین
اصل و ستون دین راه یل خمین
بوده عبادت و خضوع و بندگی
اقامه نماز بی درد و خستگی
نه آن نمازی که خواندی تو سرسری
بی میل و رغبت و با زور و تنبلی
ظاهر رها کن از غوغای کربلا
از آن اسارت و درد و غم و بلا
آزاده باش و مرد ،مردانگی بجو
راه حقیقت و فرزانگی بجو
به جای دادن نذری به ظهر وشام
خوش کردن دل خویشان و قوم و عام
بنگر به کوچه و و اهل محل خویش
کم کن تظاهرٌ رو کن به اصل خویش
همسایه ات فقیر اما تو بیخبر
نذرت شده تباه بیخود و بی اثر
حتما سری بزن برخانه دلت
پرسیده ای کنون از حال منزلت
از حال منزلی که میشوی فقیر
در چند وجب کفن در دست خاک اسیر
خود را بساز و باش آنچه خدا بگفت
از راه کج مشو تا کی دلت بخفت
....................................
به سر داری چه فکری وای برتو
که تار روز دهم غوغاست در تو
ولی یکباره بعد از شام آخر
تو هم یکباره میشی فرد دیگر
همه اشک و مصیبت ها که داری
همه را توی خیمه جا میزاری
چه سود دارد که تو اینگونه باشی
عزاداری چنین ویرونه باشی
هنوز سوزد تنت از جای زنجیر
نگاهت با نگاهی گشته درگیر
کنون بشنو زمن که راه کج شد
از این رو دین و دل هردو فلج شد
یک ذره این دلٌ با عقل صفا بده
از این تب غریب خود را رها بده
اصل سخن بگیر از این ندای من
آشوب به پا نکن بر ادعای من
نمیگویم عذادار ش نباشی
به شرطی که تو هم دلداده باشی
کسی که واسه عشقی دل سپارد
به حرف و منطقش حرمت گذارد
کند کاری که یار خوشنود باشد
نه آنکه ظاهرا خوش رو باشد
اگر خواهی که تو باشی عذادار
نمازت را به وقتش تو بپا دار
سپس رو کن به هرجا که دلت خواست
که رب برتو و افکارت به هرجاست
نظاره میکند هرچه که گویی
دهد پاداش به تو گر راستگویی
دعا کن این من بی آبرو را
که خاک کردم تمام آرزو را.
فقط خواهم که معشوقش بمانم
به راه دین و دل من جان سپارم.
نمی پوشم لباسهای عزایم
که من در قلب خود صاحب عزایم
نمانده آبرویی از برایم
سیه رو گشته ام نزد خدایم
اسامه محرم سال 1392