دفتر من و تو
مستزاد - گذشت زمان
چون ، منتظرت بود دلم ، ثانیه شد سال
ای وای به این زال
هفتاد به سرعت ، سپری گشت ، بدین حال
در غفلت و اهمال
آن لحظه درنگ است ، ولی عمر شتابان
من هم ز پی آن
غافل شدم از خویش ، درآن لحظه ی آمال
بی بهره ز اقبال
=
مشتاق که بودیم ، در آن شب ، بنشستیم
چون غافل و مستیم
از هر چه که گفتیم ، و ، از عهد که بستیم
آنچه می پرستیم
ناگاه که خورشید دمید و همه پیمان
وا رفت چه آسان
حیف است ، از آن قول و قراری که شکستیم
پابند که هستیم
=
یادت نرود ، من پس از این عمر ، همانم
خیلی نگرانم
برکف ، که برایت ، بنهم ، روح و روانم
با هر چه توانم
تو ، راه گشا باش ، که آشفته نمانم
بی امن و امانم
مانند چنین روز ، نیامد به گمانم
یا اینکه ندانم
=
آن وعده که دادی تو ، در آن روز ، کجا رفت
شاید به هوا رفت
من ناله کنان ، بودم و عمرم ، به فنا رفت
بی ارج و بها رفت
آخر ، مگر این عمر ، ز یکبار ، فزون تر
تا دل شده خونتر
آنگاه که بگذشت ، همه چیز ، ز ما رفت
لبخند کجا رفت
=
شاید که ، دگر بار تو را ، باز ببینم
شاید که نبینم
امید ، ز دل بردم و از روح و جبینم
من بدتر از اینم
دنبال توام ، روی زمین ، هم دم محشر
یا در دگر اختر
پیدا نکنم ، پر ز جفا ، یا که حزینم
کی من نه چنینم
=
پس باش ، به فکرم ، که بمانی ، تو در افکار
خوش باشم از این کار
روحم ز وجودت ، شود آن روز ، خبر دار
من کشته ، منم خوار
ور آن ، ز محالات شود ، دیدن و دیدار
حتی که به یکبار
در لطف خدا باش ، که او هست نگه دار
او هست مدد کار