پنجشنبه ۴ ارديبهشت
|
آخرین اشعار ناب محمد رضا صالحی
|
* نمیدونستم قالب و موضوع شعر رو چی انتخاب کنم، شاید هم این نوشته ی من قالب خاصی نداشته باشه!!!
به هر حال باز هم منتظر نظرات و نقدهای دوستان عزیز هستم
از آن لحظه ست که دل خونم
از آن لحظه که فریادم پرده ی بکارتِ درون را درید
از آن لحظه که درونم از ترس لرزید
از آن لحظه که دلم از عمق جان نعره زد
از آن لحظه ست که جلوی چشمانم سیاه شد
آن لحظه ای که زمین و زمان تیره و تار شد
از آن لحظه ست که دل سکوت را شکست و پرده ها را درید
از آن لحظه به بعد وجودم ز فریادها هراسی نداشت
از آن لحظه بود که مانعی سد حرف هایم نبود
از آن لحظه ی پر از خون و سوزش
از آن لحظه بود کز دریدن هراسی نداشت
از آن لحظه فریاد در سینه ام حبس نشد
بعد از آن دیگر هوس در دلم غرق نشد
از آن لحظه بود که فریادهایم مشروع بود
دیگر فریادی از ترس سنگسار حبس نبود
از آن لحظه حرف هایم بوی رسوایی نداشت
از آن لحظه سکوت جز ناتوانی معنی نداشت
اگر آن روز تیره پر از اشک و ترس شد
اگر آن روز پرده ی دلم با درد پاره شد
ولیکن دگر بعد از این اشک و ترس و درد مُرد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.