كابوس

نميخواهم دگر, غم را, در اين تكرار_ طولاني

به ميدانگاه_ قلب_ من , جسورانه , بجولاني

تداعي ميكني, روز_,غروب_ سرد_ غمگيني

نميخواهم, كه برگردي, مرا با غم, بسوزاني

من اينجا, با غمي مانوس, ولي تو , بازانگاري ...

 
نميخواهم, دگر, از اين شبم, تو ماه, برخواني!

شنيدم, يوسفي, آيد , شبي ,از راه _طولاني

نخواهم, كلبه _احزان_ من را, "تو " ,بسوزاني

اگر چه, گم شدم ,در اين, هياهوهاي _ نفساني

نمي خواهم , كه با تندي, نهالم را ,بخشكاني

شباهنگام , كه در رويا,  به دو چشمان ,باراني

چرا در غربت شب ها به  صحرا ها, گريزاني؟

نميبينم , دگر از تو ,چنين عشق_, پريشاني   

تو مجنوني؟تو مجنوني؟و يا من در تو زنداني؟

چرا ,هر لحظه, ميخواهي, وجودم را, بلرزاني؟

چرا ,خواهي, ز تنهايي , مرا هر دم ,بترساني؟
 
به هجر_ روي تو,  ديگر, ندارم , هيچ ساماني

تصور, ميكنم , اين را,  نميداني , نميداني