توی این شهر بزرگ
پیش مواج همین رود عظیم...
از فراسوی همین پنجره ی شعر وکلام...
زیر پرتاب نگاهم دشتیست...
که در آغوش درختان خفته ست...
نسترن بید اقاقی سنجد و گل لاله و نیلوفر و یاس...
همه در پویش و بار...همه در گیر بهار...
***
در سراپرده ی دشت
رود سر زنده و سبزی جاریست
که دل و کام همه رهگذران ،
ا ز تکاپوی زلالش ، آبی ست...
***
در طلوع مهری،در خزانی دلگیر
سالها پیش از این ،
دست این رود زلال
دانه و بذر گیاهی باشوق
هدیه بر ساحل کرد...
***
ساحل آغوش خودش را واکرد
دانه در مامن او ماوا کرد...
شانه ی باد وزید
شبنم شوق چکید
سینه ی دشت دمید
ابر و باد و مه و خورشید و صداقت همگی
مثل پروانه به گردش بودند
کم کمک دانه جوانه زد و آغوش گشود..
دست پر پیچک او دور صنوبر پیچید..
تا شکوفا شد و نیلی به صف گلها شد...
یک گل نیلوفر...
گل نیلوفرآبی وا شد...
***
شانه هایش نم نم، شا خه هایش کم کم...
حجم ساحل ز نگاهش همه مهتابی کرد...
زیر تن پوش اقاقی،سنجد
در هیاهوی همان یاسمن ولاله و یاس
قد کشید و همه عطر آذین کرد..
از گل و شبنم و عشق
همه جا رنگین گرد..
***
جلوه ی شور و نشاط آن دشت
باعث رونق آن ساحل گشت...
هر طرف عطر حضوری می داشت
هر طرف جلوه ی نوری می کاشت..
مهر بود و هدف و نور و پیام
شعر بود و سخن و شور وکلام...
زندگی لیک سری دیگر داشت
روح آن رود چها در سر داشت..
***
قسمت اول «نیلوفر آبی»
بماسبت سالروز چاپ مجموعه ی اشعار
مرحومه نیلوفر کرمی عزیز...
روحش شاد و یادش جاودان..