سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        خاطرات کودکی

        شعری از

        کریم لقمانی سروستانی

        از دفتر s@rv نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۸۹ ۱۵:۴۷ شماره ثبت ۱۸۴۹
          بازدید : ۱۲۳۰   |    نظرات : ۱۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر کریم لقمانی سروستانی

        خاطرات کودکی رویا شُده ، جای پندو غصه  دردلها شُده
        بچه بودم یاد آن دوران به خیر، کارمن اصلا نبوددر کار خیر
        بچه بودم درکنار بچه ها ، کارمان آزاربوددر کوچه ها
        سینما رفتن بجای مدرسه ،نمره ی صفرِ حساب و هندسه
        این معلم ها زدستم درعذاب،میشدند ازکارزشتِ من کباب
        چوب ترچون میزدندبرپیکرم،من دودستی میزدم براین سرم
        تا بگویندم که من دیوانه ام،میرسانندم مرا تا خانه ام
        روز شب درکوی دربرزن شدیم ،یا مزاحم راهِ این  مردم شدیم
        خادم آن مسجدِ نزدیک ما ، آهُ نفرین میدمید برروح ما
        عاصی از دستم شدند همسایه ها ، میشکستیم ما تمام شیشه ها
        ناسزا خوردیم ازاین همسایه ها ، چون بدیدند شیطنت درکار ما
        گاه باچوب و کتک دنبال ما ، گاه نفرین ها کنند برجان ما
        چون زمان بگذشت من برنا شدم ، ازبرای زندگی دانا شدم
        مادرم ازحال من عاصی شده ، دربدر درکوچه و سواسی شده
        سن رسید جائی که سربازی کنم ، ازبرای میهنم کاری کنم
        تا لباس سبز براین تن رسید، خدمت سربازی ام پایان رسید
        ترس ووحشت خیمه زد برجسم و جان،من فراری گشتم ازآن پادگان
        آمدم بار دگر با مادرم ، درکنار این همیشه یاورم
        مادم گفتا برو همسر بگیر ، تا نگردد چهرات افسرده پیر
        بالباس قرضیِ همسایه ها .، پُز بدادم درمیان کوچه ها
        من شدم دامادشادو سرفراز ، تا کنم با همسرم رازونیاز
        اونمیدانست چه بود پیشینه ام ، داغ جان سوزی رسید برسینه ام
        تا که فهمید ازبرش بیرون شدم ، باز هم درزندگی دلخون شدم
        من خریدم یک کتاب شاعری، تا نویسم شعرهای بهتری
        شعراون شاعر درون شعر خود ، تا بسازم شعری با این فکرخود
        شعرها گفتم برای دیگران ، تا بخوانند ازبرای این وُ آن
        مرحبا گویان بخوانند شعر من ،نام استادی نهند برنام من
        مادرم با چوب تر میزد سرم ، ترکه ها میزد به جان و پیکرم
        بچه جان کی شعرپایان میرسد ، تا شوی کاری که نانی هم رسد
        شاعری هم باز پایانش رسید ، غصه ازسر تا بدامانش رسید
        گاه سرگردان درون کوچه ها ، یاد دورا ن قدیم با بچه ها
        بچه ها هریک سرکاری شدند ، صاحب اموال و پیکانی شدند
        کس جواب این سلامم را نداد ، پول خُردی بهرنانی هم نداد
        حال برای دیگران بیگانه ام ،روزوشب من راهی میخانه ام
        کس نداند کارو این احوال من  ، گر بدانند وای براحوال من
        s@r

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        محسن حامد (باران)

        ،

        طاها محبی (حزین)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7