تردید!!!

زیرآوارخیالت شانه های من شکست

باهجوم بیکسی رویای دل ازهم گسست

باسقوط عهدمان درباورم تردیدخورد

رفتنت داروندارم رابه نابودی سپرد

سووختم چون شعله ای لرزآان درآویز, باد

شیشه خاکسترم رادست توبربادداد

قلب دریایی وپرجوشم دگرخشکیدومرد

خاطرات خوب من راگردش تقدیربرد

حال باقلبی پریشان بازمیگردم"زتو"

ازهمان ره که زمانی می سپردم دل"به تو"

بازمی گردم ولی رفتن کجاوآمدن!

رفتنم باشوق,امما حااال زخمی دربدن

بازمی گردم تک وتنهابه سوی سرنوشت

گرچه بی توخوش نباشدجایم حتی دربهشت

مانده ام بین دوراهی,عشق راباورکنم?!

یاکه احساسم ببندم سینه رااخگرکنم!

شک وتردیدی توانداآخته ای درجان من!

که دگردنیای شیرین هم شده زندان من!