سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        آنگاه که خاموش شدم .

        شعری از

        علیرضا امیرخیزی

        از دفتر شخم بر ذهن سوخته نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۲ شهريور ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ شماره ثبت ۱۸۱۴۴
          بازدید : ۹۰۸   |    نظرات : ۵۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        صدای ارسالی شاعر:

         

         

        صدای ریزشِ من

        مهیبِ ریزشِ جنگل بود  ....

        آنگاه که می افتادم .

        و آوارِ من

        شعاعِ نوری

        که جهان را  در بر می گرفت !

        تا کرمها...

        از لانه  سر بر آورند

        و قناری بربامِ خانه ی کرکس

        بخواند آوازِبودن  را!

        وچون که برخاستم ....

        صدای پروازم ،

        صدای بالِ شاپرکی بود

        که سپیده را نقاشی میکرد...

        بر افق !

        و رنگِ نگاهِ من سواری می داد ....

        خورشید را بر لبخندِ رنگین کمان!

         

        آذرخش در پشت کوهها به خون نشست

        و از سیاهی فرار کرد مهتاب ....

        آنگاه که خاموش شدم .

        و آتشِ قلبِ تو ....

        هنوز می تپید در جنگلِ سیاه !*

        وسرشکِ تو

        هنوز انعکاسِ  توانِ من بود !

        و چون  روشن شدم...

        کِرمَکِ شب تاب

        در دل آفتاب سینه سپر داد که :

        - من تاریکی را شکسته ام ! -

        ومن....

        ابدیت را برهسته ی زمین ترانه خواندم

        و ستارگان را ....

        ماه را  و خورشید را

        بر انحنای جاده رسم کرده ...

        گام بر وصال تو  نهادم !

        با توشه ای از عشق

        در کوله بارِ خویش !

         

                      ==========================

         

        *   دانکو با صدایی رسا فریاد بر آورد:

        برای انسانها چه کاری از من ساخته است ؟؟!!

        و ناگهان با ناخنها سینه اش را درید ، قلبش را بیرون کشید و بالای سرش به اهتزاز درآورد !

        ( سرگذشت دانکو –  کتاب قلب فروزان دانکو نوشته ی  ماکسیم گورکی)

         

        ===================================

         این شعر همراه با فایل صوتی است که با توجه به اینکه  در دو شعر قبلی بنده ، این  صدا نبود ، امیدوارم این بار همراه باشد ولی در صورتی که باز هم نبود ، دوستان میتوانند از طریق وبلاگ حقیر به آن گوش بدهند .

        http://mujan.blogsky.com/

        در مورد سرگذشت دانکو نیز سرور عزیزم جناب درویش 

         در این پست عکس حقیر ، توضیح بسیار زیبایی را عنایت فرموده اند که باز هم از ایشان سپاسگزاری می کنم .

        http://www.sherenab.ir/News-View-2174.html

        null

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4