دلم را برده طوفاني كه ديگر بر نمي گردد
سپرده دست حرماني كه ديگر بر نمي گردد
ويك شب ردشد از اندوه نيشابور چشمانم
وآمد در خراساني كه ديگر بر نمي گردد
شبي مثل پر كاهي به سمت باغ گلهارفت
چوباران در زمستاني كه ديگر بر نمي گردد
وآن سنگي كه از يك منجنيق آمد به سوي ما
شده زخمي به پيشاني كه ديگر بر نمي گردد
كشيده دولتش نقشي به بوم آسمان آنروز
كه گم شد بر لب ماني كه ديگر بر نمي گردد
اگر آنم اگر اينم اگرهم ماه وپروينم
همينم هست دوراني كه ديگر بر نمي گردد