سه شنبه ۴ دی
|
دفاتر شعر جاسم ثعلبی (حسّانی)
آخرین اشعار ناب جاسم ثعلبی (حسّانی)
|
رازِ ولایت
قلم یک لحظه در دل گام برداشت
خدا در عشقِ خود بی غم نگهــدار
ولایت از نبی جوشیده چشـــمه
خدیجه با علی پوشیده اســـرار
***
کرامت وحی شد بر قلبِ تشنـــه
فرشته در غدیرش نجده کردنــد
خدا عشقِ ولایت را تکـــان داد
جهان با دیده هایش سجده کردند
***
ولایت نور عشقِ زندگی شــــــد
حسین تابیده نورش در جهانــــی
ابوالفضل کاشت کف هایش علم را
تو باغستانِ دشتِ زنــــــدگانی
***
حسین خونین شد در جنگ کوفه
با اشکش آب داده قلبِ ایتـــام
اسیران در کرم طیفش نما شــد
به دستبندِ فلاکت کوفه تا شــام
***
به زاری شد سفر با سر بریـــــده
درونِ آفتابِ دل خروشــــــان
زمان از نکبتِ اهلِ کـــــــرم را
ستم در ظرف حق آهسته جوشان
***
خباثت در جهان ظلمی به پا کرد
زخون پاکِ شیران گِــل کشیده
تو محرابِ امامت پرده بر داشـت
به زور از حق و صاحب حق بریده
***
به نام او شکستند کاخِ دربــار
ندای زینب ای سجاد مقیــود
بگو از دردِ دیرینه به این قـوم
دلم با سر بریده خفته در دود
***
(دعا کرد ای خدا کو قوم و خویشم
دلم را باختم در جنگِ پر خـــون
کجایی ای علی یک لحظه برگـرد
ببین زینبِ تو در غصّه داغــون
***
کجایی ای برادر جان کجایـــی
چه شد ای صاحبِ عهد و وفایی
دلم تشنه شد ای ساقی کوثـر
بیا هر گز نگو وقتِ جدایــی
***
شکیبا شد زوقتی در گشودنــــــد
سر بی تن حسین در جمع کفــــار
صدا زد ای برادر کو عزیــــــزان
از این ظلم و ستم جان پرده بر دار)
***
ببین خون ولایت شد ســرازیر
درون اشک و درد وبندِ سجــاد
مسیر باقر و صادق و کاظــــم
رضا در ظلم حاکم جان ودل داد
***
تقی با نقی با عسکری نــــوری
صفا دادند فضای گل ربایــــش
تو زندان و شکنجه کفر والحــاد
به مهدی می رسد جانم فدایـش
***
شب تار سحرگاهی نما شــــد
ستاره چشم زد نوری درخشان
به دستورخدا در غیبتِ خویش
سپاهی نام برده شیر میــدان
***
گمانم مثل عیسی رفته در غیب
خدا می داند و آن یاورانـــش
چودریا دیده پرده زد جمالــش
به دستور خدا با سرورانـــش
***
مسیر سخت حکمت مانده امـروز
به دست عالم و محتاط دین است
ولایت شاهراه از اادم و نــــوح
محمد با علی شبر و حسین است
***
ولّی آن شیر مرد و مردِ میدان
همین عادل نداردکرس وتختی
عدالت در دلش یکتا خدا بـود
نمی بازد خدا با درد وسخـتی
***
ولی گهواره ای که دل صفــا کرد
قسم با جان در این عالم یکی بود
فقیر آغوش می کرده و پیــران
عرب با عجم در قلبش یکی بود
***
عجم: قوم غیر عرب
جاسم ثعلبی(حسّانی) 29/05/1392
در چهارمین جشنواره ی سراسری یادمان ولایت در اهواز ترجمه ی این شعر به زبان عربی فرستاده شد.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.