روزها خیابانها شلوغ
شبها نورهای دروغ
آن چشم ،ابرو پر فروغ آتش براین افکار بد
تاکسی دیدم خالی بود
روزی او هم فالی بود
کردش اشاره خانمی آتش براین افکار بد
ترمز زد آسفالت بکند
ای وای از،تاکسی سمند
زن عشو و ناز در عقب آتش براین آفکار بد
باران بر روی سرم
تاکسی رفت اندر برم
من خیس با نفرین و آه آتش براین افکار بد
پیاده رفتم با دو پا
دیدم تاکسی در خفا
خانم حجله می برد آتش بر این افکار بد
گفتم، من را تو ببین
خیسم ای مرد لعین
بنزین یارانت حرام آتش براین افکار بد
لبخند زد با من بگفت
حرفهای تو بودش مفت
زنگی صدو ده زدم آتش بر این افکار بد
تاکسی رفت من مانده ام
لعنت بر خود گفته ام
دیگر ماموران چه سود آتش بر این افکار بد
تب کردم از خیسی تن
پرخاش ماموران به من
کو آن مرد یالله بگو آتش براین افکار بد
تا صبح زندان بوده ام
کلی حرفها خورده ام
آش ناخورده سوخته ام آتش بر این افکار بد
فردا آزادم بکرد
با یک تعهد سوز،درد
تاکسی دیدم خنده کرد آتش بر این افکار بد
سعید مطوری/مهرگان
از دفتر طنز