جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر محبوبه زیدی (ماه پوپک)
آخرین اشعار ناب محبوبه زیدی (ماه پوپک)
|
تازه بیدار شده ام..
شاعر آمد..
خانه ویران...
این همه کپی از نام ونشان من اینجا چه میکند...
من چه کرده ام
که داد بر سرم میزنی؟
لبر یز از توام
خاطرم جز به تو
هیچ نسپارد به خویش..
شاعر
شاعر
چه کنم؟
هواخواه توام جانا...
هرگزم نقش تو از لوح دل وجان نرود...
دامن دوست
آه
دامن دوست
خواب خدا میبیند در این سکوت...
به نزدیکت آمده ام
ستاره شده ای..
جان محبوب وجانان محبوب
سپید میگویمت..
هم شان آسمان من
بر من ایستاده ای..
خواهان خاطرت شده ام..
از مرگ باز گشته ام..
حسم به من گفت...
شعر خدا
از خدا شرم داشت..
تمام سرناهای دنیا برای تو میزنند...
روزت همه سرنا
روزت همه سرنا..
میترسم
به تو کشیده میشوم..
به شانه های باد..
با تو بودن زیباست
بازنده منم
بخند
بخند
بر چشم تو نیز
هزار هزار بوسه میزنم..
این ماه کامل نمیشود چرا؟
مومنانه بگو...
چرا کلام شکل نمیگیرد؟
لعنت بر من
بر دستان خالی من..
دلت را مدامم کن..
این راز گفتنی نیست
درد است که صادقانه میگذرد از من..
این حال معنایی ندارد
هوادار توام ومیدانم
که میدانی..
و دور میشوی..
رنجور و خاطر آزرده..
دلداریم نمیدهد
کلام
شعر
خدا
تند می روم و
به رسم عادت راهم عریان است..
چشم ها بی پرده فریاد میزنند
شبت
شبت را به چه گذرانده ای؟شاعر!
عجب آغوش کوچکی دارد این جهان..
خدا
خدا کجاست؟
کجاست زایش عشق؟
حسم رنجور است..
دلم گریزان..
مرد قصه گفت..
از دیروز بی منش..
خویش را کشته ام..
شریک این جرم
پنهان از من
در من بود
خاتون قصه ها منم..
این قلب را برای من آورده ای..
دل لبریز از توست
صبور از توست..
بخواب
بخواب
جان نثارت کرده ام..
جان داده ام
که بخشیده ای به جانم ،جانت را..
توان هر نشد من!
بیدار باش..
بیدار باش..
این همه زنجیر
این همه خیز..
این همه سلام..
این همه حافظ..
چرا همیشه من زود به پایان میرسم؟
وقتی خوب میدانم
این رسم خوبی نیست..
به مرز خطر رسیده ام..
به مرز خطا..
مثلا دلم کجاست..
نیازم کجاست...
چرا ؟
خدا بی ماست..
و من بی صبر توام..
با دل تنگ من و
سنگ آغوش تو..
تو که همیشه هنوز منی..
سرود وسرایش منی..
این همه شعر ..
این همه اسطوره..
داد میزنم..
داد میزنم..
نفس های زمین..!
آه نفس های زمین..!
نیایش من بر سایه ی تو..
پیمان من
آن جایی که گریستم..
معبد آناهیتای من!
باور هر دعای عاشقانه..
پیامبر زیسته در گونه به گونه شدن..!
ایمان آورده ام
ایمان آورده ام..
به زخم های این پرستشگاه..
به این دست..
به چشم های تو
که نیایشگاه من شده اند..
تمام زخم هایت را می پرستم..
چرا؟
خدا
خدا
خدا
من هنوز هم کوه مانده ام؟ کوه
و تو نازل میشوی..
آیه آیه بر من..
که عشقی وشراب..
مست میشوم وشاعر..
بر بی کران تا بی نهایت..
وبعد
لیلی محبوس زمان شده
در حسرت حصاری
که همه مجنون باشد..
فریاد میزنم..
دیدمت
خواندمت
سبوح شکستمت..
هم نشین من
بیا
ببین
ملائک در حریم من
زانو زده اند..
و من
هزار هزار تکه
سبوح شکسته امت..
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.