دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر عبدالحسین خورشیدی(پاجی)
آخرین اشعار ناب عبدالحسین خورشیدی(پاجی)
|
وه! چه روزِ تلخی ست امروز! در تونل وحشتِ شهر بازی ی زمان! و در ترافیک سنگینِ هجوم پریشانی ام!
قطار فرار کرده!! واگن ها از سر و کول هم بالا می روند! و من مانند سوزن بانی پیر در خواب مقصودم!! مقصودی؛ موهوم!!
و سکوتی مرگبار که دو باره حاکم می شود! من فریادِ مردی سرگردان را در برزخ خیالم می شنوم! که حاکی از فاجعه ای عظیم است!
چند آه آن طرف تر!! بر بومِ مخدوشِ خیالم! سایه ی شیطان می رقصد! که با سرعت صوت زمان را؛ از او: (خیالم) عبور می دهد!!! کاش ؛ زمان به عقب باز می گشت! تا دگر بار هو، هو، چی، چی!!! من را از این کابوس می رهانید!...
اما افسوس که همه خیالی ست خام! و تردیدی مرموز!...
ــــــــــــــــ ( پاجی ) ۸۹/۱۱/۱
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.