دوشنبه ۳ دی
کلاس درس شعری از ناصر یادگارفرد
از دفتر کودکی نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۰۲ شماره ثبت ۱۳۸۱۸
بازدید : ۸۵۸ | نظرات : ۳۷
|
آخرین اشعار ناب ناصر یادگارفرد
|
یه روزی شاگرد بودم
تو کلاس نشسته بودم
حرف هایِ معلمُ
با جون و دل، گوش داده بودم
غیر حرفای معلم
چیزی رو باور نداشتم
جز نوشتن ، خووندن
من دیگه کاری نداشتم
روزای خوب و قشنگ بود
روزای شور و نشاط بود
روزایی ک نه من، نه تو
هیچکدوم آروم نداشتیم
شب را هم که دوست نداشتیم
می خواستیم که صبح بشه
زود بریم تویِ کلاس
بشینیمُ گوش بدیمُ یاد بگیریم
یاد بگیریم که نپوسیم
یاد بگیریم که نمی ریم
خورشید رو زیبا ببینیم
درسا رو خوب یاد بگیریم
روزای آرزوها بود
روزای یکرنگی ها بود
روزایِ عشقُ معرفت بود
روزای شکفتنِ گل، توی باغچه خدا بود
روزای شورو نشاط تو حیاط مدرسه بود
به! چه معلم هایی داشتیم
واسه خود حرفایی داشتیم
توی حرفای معلم
کلی درس یاد می گرفتیم
از درسای معلم
راه زندگی می ساختیم
خوونه مثل مدرسه بود واسه ما
عشق خووندن،کار ما بود اون روزا
ندونستیم اون روزا،
چه زود گذشت
نشندیدیم دیگه حرفی
مثل روزهایی ک گذشت
شعرمن ،حرفای اون روزا
که اینگونه گذشت
شعرمن ، اشکای گریه ها
که اینگونه شکست
شعرمن ، منُ تا کجا کشوند
عاقبت ،منوبرداشتُ سر جام نشوند
اومدم که پاک کنم زیبایی های خاطرم
اومدم پاره کنم ، خاطره ها ازدفترم
خواستم اون روزها فراموشش کنم
با همین چیزایی که هست
یه جوری سر بکنم
یکی گفت:
پاکش نکن، زیبایی ها پاک نمی شن
گفتم:
راس می گی !
ولی اونی که داریم
دیگه با زیبایی ها جور نمی شن!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.