🌹m.kh🌹
" قاصدکهای سوخته"
مُلحفههای سپید
تنِ بیتو را
به نیایشِ باد سپردند...
زمستان است،
حتی اگر گلهای تقویم
به رقصِ بهار اقرار کنند.
زمین –
این گورِ گشودهٔ آروزها –
چگونه میتواند
رگهای زخمیِ عشق را
در خود پناه دهد؟
پشتِ پنجرهها
وقتی تو نیستی،
همهٔ فصلها
برگهای اشک میریزند...
و من،
بینِ دو نیمهٔ تاریکی،
هاجر بخوانمت
یا زلیخای بیمعجزه؟
سَجادهام را
از قاصدکهای سوخته پُر کردم –
هر یک، نامهای بود بی مقصد ،
به دستِ نسیمِ سرگردان سپرده...
باد!
اگر گُذرت به او افتاد،
بگو:
"حتی بلبلهای خاموشِ این دیار
هنوز ترانهٔ عشق را
در حنجرههای شکسته زمزمه میکنند..."
و شب،
در مشتهای تاریکِ خود،
ذرهذره
نورِ آخرین ستاره را
به تماشا نشسته است...
و صبح –
این نقّاشِ نابینایِ سپید –
با انگشتانِ لرزان
رنگِ پرواز را
به بالهای قاصدکها زد...
و من،
در آستانهٔ همین نور و تاریکی،
چون سایهای بیقرار
بر دیوارِ زمان
مات ماندم...
#سپید
#معصومه_خدابنده
سلام و احترام به همه ی استادان و دوستان جان
1404/1/30
برگ اشک... ترکیب قشنگیععع
اقرار به رقص بهار...
درود بر بانو خدابندهی عزیز و مهربانم
شبتون شیک