آنان که رویای تاج آفتاب را
در سر می پروراندند
بارها خورشید را در صورتم له می کردند
آنان که سوره ی سرخ آواز را
به غوغای خواب من افزودند
بی شرمانه درد را
داغ کرده بر پیشانی بلند گیتی حک می کردند
بی شرمانه مهتاب را
تا ابد در زنجیر عبد خود
چهره ی فلک را
پیش پای غنچه ها گریان می کردند
ای گریان تر از اشک خاک
عرش محشر ،دل نایاب کدام
انگیزه ی وداع هایل توست؟
از مقابل ماتم روزگار
فراموش شده از پیک آشفته ی زخم رشته ی گوهرها
خورشیدی را وقف میخانه ها خواهم کرد
تاجهانی مستور از
پرده ی سرمست کافور خویش
طعنه ای پیش پای غیرت مرگ داشته باشد
تا جهانی غلتیده در آتش
حیات آواز را
در مناجات یک صلیب
تدبیر هلهله ی خود کرده باشد
خسته از اقبال بیمار چراغ ها
فلک گوش چپ هوس را
اشاره ی کعبه ی افسوس من می کرد
اشاره ی کعبه ی عرض تا غرض
فلک سرنگون شده از تدبیر عقل جهانست
وناقوسی شکسته در پشت بام یک بت پرست
که مدام پیراهن خویش را
در گردش صلیب های سوخته
تن زشت کشیش ها ی خارج از مذهب می کرد
چه کسی به تاراج لطف اشک
گنجینه ی خورشید را تازیانه خواهد زد ؟
چه کسی پیش پای قلب شکسته ی ناقص خویش
تاجی بر سر شکسته ی صلیب های سوخته خواهد گذاشت ؟
چه کسی
دویده تا پای حریم ناقوس ها
تا افسون گمان خود خواهد خوابید ؟
چه کسی ...........چه کسی ...........؟
با احترام محمدرضا آزادبخت
پی نوشت
بر فراز کشتی مرگ خواهم نوشت
مرا به عذر خطای عروسک ها سرزنش نکن
گاهی زنی خوشبخت، دیده ی گریان فراموشی خود خواهد بود
اجتماعی بسیار زیبا و شورانگیز بود
به امید بهروزی مردم ایران و همه جهان