سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 29 دی 1403
    19 رجب 1446
      Saturday 18 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        دو چیز در جهان بی انتهاست: عظمت جهان و حماقت بشر انیشتین

        شنبه ۲۹ دی

        هم آن بالا هم این پایین

        شعری از

        رضا اسمائی

        از دفتر نهانخانه ی دل نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دیروز شماره ثبت ۱۳۵۲۳۸
          بازدید : ۲   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رضا اسمائی

        فراز کوه را دیدم،
        نه آبادی،
        نه آسایش،
        در آن قله نمی یابی.
        فقط بالای بالا هست،
        وز آنجا می شود 
        بالاتر از ابرُ 
        فراق داغ خورشیدُ 
        کران تا بیکران های
        زمین زیرِ ابر را دید.
        و آنجا فارغ از آدم،
        هواری هر دَم و هر دَم،
        سکوتش می نوازد چون
        نوای روح سازی را،
        چه در روز و چه در شبها
        که آرامش همی زاید.
        و اما در زمین زیر، 
        درون شهر آباد است،
        همه از حال خوش گویند،
        همان حالی که می جویند !
        حسادت می کند پرواز،
        خصومت می شود آغاز،
        رفاهی است ناگفته،
        و آسایش کمی خفته،
        ولیکن در هوای شهر،
        سکوت هم داد و بیداد است،
        صدای ساز می سوزد،
        هر آنچه از سینه می گوید، 
        نه در روز و نه در شبها،
        نبیند کس چو آرامش،
        نباشد لحظه ها آرام.
         
        نمی دانم من اما باز، 
        ولی گویا ولی گویا ؛
        اگر خواهی روی والا،
        وز آسایش جدا گردی،
        درونت می شود آرام.
        وگر آسایشت خواهی،
        نه والا می روی بالا،
        هم از کف می دهد جانت،
        همان اندک ز آرامش.
        نمی دانم من اما باز،
        ولی گویا ولی گویا،
        اگر در زیر و هم بالا،
        نه آسایش،
        نه آرامش،
        شود پیدا،
        به بندِ بردگی باشیم.
        و این حالت چو‌ حاکم شد، 
        رهایی چون شود پیدا،
        هم آرامیم،
        هم آزاده،
        هم آسایش،
        کند غوغا !
        نمی دانم من اما باز،
        هر آن چیزی که من گفتم،
        تو نقدش کن،
        نه حتی خود چو آزادی،
        تماما نفیِ نفی اَش کن.

        رضا اسمـــائی
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۱ شاعر این شعر را خوانده اند

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4