دیوونه منم
عاقل منم
قصه ی بی حاصل منم
بافتی برام زنجیر غم
بافتی برام خنده ی کم
میچرخونیم دور سرم
میخندی به چشم ترم
گفتی پیشت کامل میشم
جدا از هر باطل میشم
گفتم ببند عهد همیشه موندن
توی قفس رو لب کارون خوندن
اون همه غمهای خزونو ولش
گریه ی سرد آسمونو ولش
شکفتن سرو روونو ولش
پرسه زدن زیر بارونو ولش
عشق رو لبات لقلقه بود
دلت پر از دغدغه بود
کفرم بگم دوستت دارم
به جای چشمات می بارم
دیوونه منم
عاقل منم
قصه ی بی حاصل منم
گفتی بدوز چشماتو به خیابون
گفتی ببخش قلبتو به بیابون
جواب مهربونی که درد نبود
حق دلم یه شاخه ی زرد نبود
میخواستی تنها بزاریم که چی بشه؟ نه والله
با غصه اینجا بزاریم که چه بشه؟ نه بالله
در به درت که بودم
بی خبرت که بودم
تازه داشتم می پرسیدم
عقل دلم چرا کمه
دنیا توی نگاه من
قد یه خواب مبهمه
تازه داشتم میفهمیدم
زندگی اشک نم نمه
قامت اون سرو روون
آخر این فصلا خمه
گفتی برو که فصل پر کشیدنه
خواب قفس رو شاخه ها ندیدنه
گفتی بخون که دیگه وقت مردنه
غصه ی عشق و عقل و دل نخوردنه
دیوونه منم
ویرونه منم
عاقل منم
قصه ی بی حاصل منم
...
به یاد شادروان حسین پناهی
...
مهدی بدری(دلسوز)
فاتحه و صلوات