سلام ای هموطن ای ترک ایران
منوّر کرده ای دروازه قرآن
صفای مقدمت در باغ جنّت
نسیمی! داری از گلزار نکهت
زلیخا چشم یوسف خواه داری ؟
تو خورشیدی نظر بر ماه داری؟
هنر، سودای بازار وکیل است
ارم اعجاز معماری اصیل است
نصیر الملک با آن طاق دلباز
چنان ابروی دخترهای شیراز
کمان دار نگاهی عشوه کار است
لبش نارنج و عطرش نو بهار است
جهان آیینه ی نور خدایی ست
هنر تنها زبان آشنایی ست
از ارگ زند هر رندی گذر کرد
به حوض و رقص فواره نظر کرد
به گوشش میرسد شعری چنین ناب
که عمرت بگذرد چون جوی پر آب
چه نقشی خواجه در جام غزل دید
چه گل ها سعدی از باغ سخن چید
اگر از آب رکن آباد مستی
یقینا خاک خواجو می پرستی
چه قشقایی ،عرب یا بختیاری
اگر خون بلوچی، کرد داری
چنانچه گیلکی یا فارس هستی
اگر تبریزی میهن پرستی
جنوبی باشی و هم خون دریا
برقصی با نوای موج گرما
ببین بر قله ی کوه است خورشید
نگین تاج ایران تخت جمشید
بخوان شعر وطن با هر زبانی
بساز این خانه را با مهربانی
عادل دانشی بداهه مرداد 1403
* در جواب دوستی آذری که در وصف شیراز سرود
عالی بود