روز عاشورا شروع جنگ بود
عرصه بر شاه غریبان تنگ بود
سی هزار از لشکر دشمن رسید
وقت جنگ حق و اهریمن رسید
بود هفتاد و دو تن در روبرو
کرد مولا با لعینان گفتگو
من حسینم نور چشم مرتضی
بوده ام بر دوش و دست مصطفی
از مدینه آمدم تا کربلا
راه من بستید و بر ما شد جفا
من به حقم ای سپاه بی وفا
از ره جدم نمی گردم جدا
عزت و آزادگی آیین من
مهربانی و محبت دین من
با یزید و خولی و ابن زیاد
یا که با شمر لعین و بد نهاد
هرگزم بیعت نباشد کوفیان
دیگرم صحبت نباشد کوفیان
گر بمیرم کشته ای آزاده ام
من به دین مصطفی دل داده ام
رقص شمشیر و سنان شد آشکار
یاوران یک یک به میدان رهسپار
نوبت جانبازی اکبر رسید
با جوانان در حرم پرپر رسید
قاسم و عبدالَله و جعفر شهید
یاورانش اول و آخر شهید
آه عباس آمد و فرصت گرفت
از امیر نینوا رخصت گرفت
رو به میدان کرد علمدار حرم
گفت مولا از ره لطف و کرم
ای ابوالفضل رشیدم صبر کن
ای علمدار و امیدم صبر کن
گفت آقا صبر من از حد گذشت
خون یاران می رود بر روی دشت
دل به تنگ آمد دگر از ظلم و کین
رخصتی طوفان کنم در این زمین
گفت عباسم مکن اینسان غضب
بر حرم بنگر همه در تاب و تب
گر روی میدان برو عباس من
ساقی لب تشنه و حساس من
کودکان آل احمد تشنه اند
در کمین با تیر و سنگ و دشنه اند
سوی میدان شد سپهدار حسین
ساقی آب آور و یار حسین
ذوالفقار حیدری در عَلقَمه
در سپاهی شد هراس و همهمه
از دم شمشیر او سرها گذشت
در کنار عَلقَمه عطشان نشست
کف به کف آب و نخورد آن با وفا
دست عباس علم گیرش جدا
تیرها بر چشم و مشک آمد نشست
آه و واویلا که اشک آمد نشست
با عمود آهنین آمد یکی
با غرور و ظلم و کین آمد یکی
حضرت عباس در خون غوطه ور
شد فدای راه دین آن ناموَر
شاه دین رو کرد سوی کارزار
در بغل بگرفت طفل شیر خوار
حرمله بود و کمان و تیر او
اصغر و شاهی که میشد پیر او
حمله کردند از یسار و از یمین
بر حسین بن علی از ظلم و کین
آه از آن وقتی که آمد بر زمین
آن امیر کائنات از روی زین
نیزه ها بر پیکرش بسیار بود
دست شمر بی حیا در کار بود
سر بریدند از قفا واویلتا
پیکرش از سر جدا واویلتا
خواهری زار و پریشان می دوید
از حرم بی تاب و نالان می دوید
آمد و بر حلق مولا بوسه زد
آه زینب جای زهرا بوسه زد
آه و واویلا حسینم کشته شد
ای خدا آن نور عینم کشته شد
...
یا ابا عبدالله(ع)
...
مهدی بدری(دلسوز)