يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )
آخرین اشعار ناب افسانه احمدی ( پونه )
|
تار مویی ز سرت کم بشود می میرم
گوشهٔ چشم تو هم نم بشود می میرم
من به دیوانگی ات عاشقم و دل بستم
عشقِ دیوانه ام آدم بشود می میرم
قلب من از نفس گرمِ تو جان می گیرد
با دلی صادق و همدم بشود می میرم
قصهٔ ما همه جا ورد زبان ها شده است
سر در این سلسله مبهم بشود می میرم
تنگ آغوش تو را ، بیمهٔ جانم کردم !
این میان روزنی محرم بشود می میرم
شکل دنیای مرا با قدمت ساخته ای
ذره ای درهم و برهم بشود می میرم
با شب از عشق تو تا وقت سحر میگویم
خواب من بی تو منظّم بشود می میرم
خون به رگها جریان داده صدایت عشقم
لحظه ای لحنِ صدا بم بشود می میرم
عادتش داده ای دل را به نوازش با عشق
گره در اخم تو محکم بشود می میرم
خنده ات زندگی تازه به من بخشیده
شاخهٔ زندگی ام خم بشود میمیرم
پونه را وعدهٔ هر روز تو دادم جانم !
صبح اگر بی نفست دم بشود می میرم
افسانه_احمدی_پونه
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.