من از تبار عاشقی ، تویی تمـام باورم !
تمام نا تمامِ من ! ، کنارت از همه سرم
شبیهِ موج می شوم ، به امنِ ساحلِ دلت
صدف شدی و در تو من یگانه دُرّ و گوهرم
نگاهِ روشنت شده ، تمام نورِ روی من
بدون چشم تو سیاه و ، شیشهٔ مُکدّرم
دوباره بار داده ای و باغ گل ، رقیب تو ! ؛
نسیم از عطر تو پُر است و من از او معطّرم
سکوت من به حرمت حضور توست نازنین!
اشاره کن که بشکنم ، چو غنچه پرده میدرم
نفس بکش مرا ببر ، میانِ گرمِ سینه ات
که بی تو می شوم خزان وَ بی بهانه پرپرم
خیال خوبت از سرم نمی رود به سادگی
درون خاطراتمان ، نفس نفس شناورم
برای خنده های تو ، تمام جان فدا کنم
هر آنچه مانده از غمت بدون وقفه میخَرم
بپوشمت تو را به تن ،ببویمت چو پیرهن
بگیرم از وفا بغل ! ، که با تنت برابرم
در آسمان هر شبم ، تو ماه کامل منی
مثال کهکشان به دورِ هاله ات مُدَوّرم
ردیفم از دو چشم تو به قافیه نشسته ام؛
تو را به باغی از غزل ، چه عاشقانه میبرم
تمام شعرهایم از تو پا گرفته همنفس!
وَ باز می کشم تو را ، میان متن دفترم
افسانه_احمدی_پونه
میلاد با سعادت کریم اهل بیت
حضرت امام حسن مجتبی مبارک باد