تا سزاوار همه بودن شدم
از ظهورم لایق دیدن شدم
چونکه شد از شوق لبریز این وجود
باحضورم مست تابیدن شدم
دل بریدم از تمام بندها
فارغ از هر آنچه دل بردن شدم
تنگ شد بر این وجودم چون عدم
آمدم ییلاق فانی ظرف سنجیدن شدم
شد پناهم نور و تاریکی ایم نشست
این جمعیت را رسول عشق ورزیدن شدم
هر طرف چون جهل جا خوش کرده بود
بآفتاب بعثتم منظومه رستن شدم
بر لب بام تنم رنگين کمان جان شگفت
سعدی بختم شد و مشتاق رقصیدن شدم
دیده و دل هر دو شد مات صنم
تا قیامت غرق پاییدن شدم
انچه پیدا بود پنهان راز شد
بر حریفان شرط جنگیدن شدم
چون بیاسودم ز غیر و شرب تلخ
دیگر آسوده ز آزردن شدم
شد نصیب اینسان که گویی لعل وش
برنوید خوشگواری شهد بوسيدن شدم
نافذ این پیدا و آن پنهان و شرب تلخ را
چیست شیرینی مدام از ورطه گردیدن شدم
میل گفتن میل دیدن میل رقصیدن مدام
در مدار جان و دل مایل به تفریدن شدم
گاه عزم جزم را در خویش من بی اختیار
گاه بینم تنبلی بی ورقه ترسیدن شدم
بخت جان را چیست جز سعدی روا نافذ
که دل،چشم از او برنمیدارد فرارسیدن شدم
لب به تکرار و تکرر خم کند سر، سر به مستی
مستند، میکند هرچند عشق خود نماییدن شدم
بر قرار آرامش ما زیر چتر ناجیان
ذاکر و مذکور را بی جبهه نشنیدن شدم
شعری زیبا خواندم از قلمتان
فقط جسارتا واقف هستید که نون مصدری
در بحث قافیه جزو حروف الحاقی است
و مثلا بودن و دیدن نمیتوانند قافیه باشند
بمانید به مهر و بسرایید