فکر می کردم نباشم ، بی قـرارم میشوی
از خزان میگیری ام ، باغ و بهارم میشوی
بین دعوایی که راه انداختی در هر طرف
از همه دل میکنی و تک سوارم میشوی
فکر می کردم برایم ، عـاشقی آواره ای
در میان این همه بدخواه یارم میشوی
مژده دادم این دلم را بعد عمری آمدی
واقعا عاشق شدی آسِ قمارم می شوی
گفته بودی سالها رویای خوابت بوده ام
بـاورم شد مونس شبهای تارم می شوی
قـول های تو هنوز از خاطرم بیرون نشد
اینکه همراه و ، رفیق و رازدارم میشوی !
هر چه بد دیدم از این دنیای پررنگ و ریا؛
کهکشانی عشق ، بر روی مدارم می شوی
سینه ام زخمی گمان کردم برای زخم دل
با نوای ساز باران ، کوکِ تارم میشوی
این همه بیراهه گفتم تا بگویم بی وفا ؛
برگ زرینی ، برای شاهکارم می شوی ؟
با نبودت می توانم سر کنم ، آیا تو هم
میتوانی بیخیال خواب و افکارم شوی ؟
حق ندارم از تو دلخور باشم اما خواهشا
مستی شبها و انگورِ خمارم می شوی ؟
روی برگ "پونه" تقدیم تو باشد این غزل
تا بگویم یک شبی را ، یادگارم میشوی ؟!
افسانه_احمدی_پونه
مثل همیشه
موفق باشید