مدتهاست سکوت کرده ای
خشمت را بر من افزون کن
تافریاد را کنار نورهای جو زمین
همراه مهتاب رقصنده ی فریب ،لرزان آسمان کنی
یکباردیگر در من افسون شو
یکباردیگر شانه هایت را امیدوارانه
به سمت بالا بلند وزوز پشه ها پایین ببر
آنی وآرام بیا مثل هم با احتیاط قدم بزنیم
یکبار دیگر چشمهایت را از نقاب خود بردار
بگذار پنجه ها روی وزن یکسان خود
دنبال مطلب تازه ای باشند
نمی دانم قدمهای فریاد کدام سمت را به عقب
زیر چهار دست وپای پشه ها ویران کرده اند
باصدای بلند می خواهم ناله کنان نترسی
گاهی سعیم این می شود روی زانو به پهلو بغلتم
وای چه فکر عجیبی دارم
گاهی می خواهم اشتباهی در نقاب چشمت فرو روم
نه نه جای چشم دوست دارم
یک بند انگشت را پشت سر نقابت نگه دارم
کدام نگاه دقیق مرا به عمیق گوش فرادادن می رساند؟
آنی به شکار فریاد مرو
آنی سکوت را دربرف ویخ مشکن
گاهی به افتخار پشه ها می توان نفس کشید
می توان بدون کمک یک شکارچی
روی پوست یک نیمکت ،قرص ماه را
در خانه برفی خورشید برد
گاهی شبیه مجسمه می توان به حرف های تو گوش داد
آری تو خواب دیده ای آری آری
در پوست یک سگ در برفها قدم می زنی
آری یک پا مانده به یک جفت چکمه
می توان دوباره با برف ها حرف زد
گاهی بند انگشت یخ خواهد زد
گاهی نقابت بیهوده دور وبر خود می چرخد
گاهی سوال در دفترچه یادداشت پوسیده می شود
علامت منفی زیر صفر
آری نقابت را بردار
با احترام آوا صیاد