هر بار که آمدم دستانت را بگیرم
تا بر تابوتی از خویش
نحوا می کنی
«او روزی
از کش قوس خیابانی خواهد آمد
و دوباره مرا خواهد بوسید
و دوباره مرا خواهد گفت
و دوباره مرا خواهد شنید»
نازنینا!
بگو گناه من چیست؟
من که هیچ موریانه ای را
در هجرت نکشتم
من که با بوسه های دروغین
بر گونه هیچ دختری
شاخه های گلایل نکاشتم
بگو گناه من چیست؟
من که بر هیچ سروده ی شادی
رخت عزا نپوشانیدم
برایم بگو
آیا طوفان در رگ هر بادی نیست
یا بادها متفاوتند
آیا طوفان در رگ هر موجی نیست
یا موج ها متفاوتند
برایم بگو
آیا طوفان اگر نمی شکست همچنان دیده می شد؟
آیا طوفان اگر نمی گسست همچنان دیده می شد؟
یاد باد و موجی مهربان بود
که هر روز بدون تلنگری
از کناره گوش ها و صخره ها می گذشت
نازنینا!
می دانم دایره دایره مهربانی نیست
و در این زمانه تیر و شمشیر
هر که خنجرش عمیق تر باشد
تبسمش شیرین تر است
هر که دهانش چرکین تر باشد
کلامش عزیزتر است
می دانم ؛
هر آنکه شکست و نَبَست
در دلها جایگه مهم تری دارد
اما!
لااقل تو بدان
برای من در همین درگه عیاشان
هر دردی را درمانی ست
جز درد تو
هر زخمی را امکانی ست
جز زخم تو
و هر آغازی را پایانیست
به جز
دوستداشتن تو
پ. زیاد ک خوب باشی دیده نمیشی مث موج و بادی بی آزار
موثر
جسارتا :
تا بر تابوتی از خویش
نحوا می کنی؟؟؟