بگذار مرا گدا بنامند
همین قرآنِ روو طاقچه
بوی نمدارِهمین خاکِ توو باغچه
همه ارزش اند برایم
تو اِی قلبِ سرخِ کم تجربه ی من !
بگذار یکریز، عشق و مِهر،
همه عرضه شند برایم
تو اِی مغزِ خیلی خیلی آماتور تر
تو را میگویم اِی سربه هوا !
بگذار اِلِمانهای بدِ دنیای دون ، درنگاهم ،
همه هرزه شند برایم
که هوسها پُراز لرزش اند برایم
بگذار اعتقادهام به آن دنیای دیگر
همانهایی که هستند همیشه پاک و تازه
که همه شان ، پُراز پرسش اند برایم ،
درونِ جسم و روحم ، پُراز پَرسه شند برایم
چرا گریه ؟ بگذارید این تن و روح ،
قبضه شند از آینه م
چونکه آنها پُراز ارزش اند برایم
دراین یکریزِ تباه ، تو بگو راهِ نجات چیست ،
بجز، یه قبضِ کاملاً، خوب و عالی ؟
بگذار اعتقادها و، همه تقوام ، اوراق قرضه شند برایم
این کبوترانِ آزادی حتی ،
اگر آزادی را رسمش را ندانند ،
چه سود ، که فقط بانیانِ فضله شند برایم ؟
بگذار این بذرهای ایمان ، پُراز اصله شند برایم
عیب نداره مرا یک گدا بنامند
بگذارهمه زندگیِ ساده م ،
حتی دُکمه های ریزریزِ لباسم ،
هیچکدام غصبی نباشد
بگذار تکه های خوبِ زندگیِ خوبم ،
همه وصله شند برایم
بهمن بیدقی 1402/10/10
اشعارشما
سرشار از زبیای است
بدیع و به غایت دلنشین
هزاران درود برشما