بی تو نفسم تنگ و این سینه تب آلود است
درد و غم و تنهایی ، با فاصله موجود است
تشویش و تمنایی ، بی وقفه دلم دارد !
روی از سر و چشم تو تارانده و مطرود است
صد بار فدا کردم ، دل را ، فلکش کردی !
پروانه ی در بندت دلداده ی مردود است
آیین وفاداری ، آموختم از دوری !
زیرا همه ی عمرم در وصل تو مقصود است!
در پیش رقیبانم ، خوارت شده ام ای گُل !
دیوانه ی رنجورت ، هر آینه نابود است
یک روزنه ی باریک از مهر تو ما را بس !
این قلب گرفتارم راهش به تو مسدود است
یک بار مرا دعوت ، بر چشم سیاهت کن !
دیر است رسیدن ها دیر است نگو زود است
بی آب نفس ممکن ! ، بی روی تو ناممکن!
کمبود من آنها نیست ! ، اینها همه کمبود است!
یا وصل رسان ما را ، یا مرگ بده جان را !
هم نقدِ تو هم نسیه هردو سرِ آن سود است
هر آه و دمم بی تو ، انگار که سالی شد !
این عمرِ گرانمایه در معرضِ یک رود است
عاشق همه شب مست است از خاطر معشوقش
بی عشق تنورِ دل ، خاکسترِ بی دود است
افسانه_احمدی_پونه
سلام افسانه بانوجان تنور دلت گرم و مهیّا