کاش برچیند خدا قانون نامحسوس را
یا ببندد دفترِ ، دنیا و این قاموس را
هر کسی را جای خود بگذارد از اندازه اش
حدّ زند هر آدمی که ، می برد ناموس را
دست هر کس قدرتی اندازهِ نفسش دهد
برکَند از بُن ، دغل بازیِ هر سالوس را
عمری از بیچارگی هامان حقیقت یافتیم
محو گرداند میانِ خواب ها ، کابوس را
بذر امید و نشاطش را ، بکارد هر کجا
تا بخشکاند درخت و ریشه ی مٱیوس را
شعله ای روشن دهد باگرمیِ دائم به آن؛
کورسوی رو به خاموشیِ هر ، فانوس را
نان هر فردی میان دامنش پیدا شود
دور گرداند ز دل ها ، ناله و افسوس را
هر گُلی سَمبول شود بر میله های هر قفس؛
باز گردد ، بند از هر دست و پا محبوس را
روی سر جا دارد آن فردی که از آداب و عِلم !
مثلِ فردوسی کُند ، آباد شهر طوس را
پیشرو باشیم در تثبیتِ اهدافِ درست !
پس نکش پایت بچرخان دنده ی معکوس را
کاش این ای کاشها آخر به انجامش رسد
کی شود از شادی اش دنیا ، زند ناقوس را ؟
افسانه_احمدی_پونه