بر وجدانم جایگزینی از وحشت مباش
سخت مدتها روحم خراش می یابد
شبیه روزهای کوتاه که دوان دوان
به فکر حال مساعد تاریکیند
هر چه بیشتر مرا هل می دهی به جلو
تند تندی طعم فلفل سبزرابه قوت خود باقی
اندکی به من فکر نکن
اندکی برای من داستان تاریکی را به حضور دوباره
به بهانه روزهای کوتاه میاور
اخلاق من کمی بوی حسادت دارد
ناگهان اشتباهی از تو دوست نمی شوم
متاسف می شوم شبیه اقرار شبیه نزد کسی بودن
از سر ذوق دوباره با همان لحن خودستایی به دیدارم بیا
فرض کن متوقف می شوم
از پرسیدن پرسشی که مدتها ذهنم را درگیر خود کرده بود
قرار نیست همیشه رویمیز شام بحوریم
ویابر فرض محال گاهی حرفهای همدیگر را باور کنیم
نمی خندی جای تو کسی دیگر می خندد
حتی گریه کردن شبیه دست زدن برای کبوترها در حین پرواز
دوبار مرا به فرض محال خودمی کشاند
بالا نمی روم تا پایین تر شوم از انتظار خود
به لرزه افتادن نمی خواهد
گاهی ترس زودتر از تو
کار خودرا تمام می کند
من از ترس زودتر از همه تمام تر شده ام
تمام ،تمام تر
.............،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
بااحترام محمدرضا آزادبخت
درودبرشما جناب آزادبخت عزیز
بسیارزیبابود