پروانه ای را ازبین خارهای یک گل نجات دادم
گفت بابت قدردانی ...
هر کاری بخواهی برایت انجام میدهم!
گفتم فقط یک خواسته دارم
دلم برای دختری خیلی تنگ شده...
سالهاست ندیدمش
آن قدر در فکرم بوده
و در چشمم نبوده
که شکل صورتش را هم فراموش کرده ام!
او فرسخ ها ازمن دور است
و حیف...!
دیگر نمی توانم پی اش بروم
پیدایش کن.
روی زلفش بشینُ
از بوی گیسوانش برایم بگو...
برایم توصیفش کن
پروانه گفت
یک بالم زخمیست
مسیرهم طولانی...
اما چون می دانم چه در دلت است
حتما می رومُ
برایت پیدایش میکنم...
بال هایش را بوسیدم و راهی اش کردم
پروانه رفتُ
بعد از چند ماه
پریشان برگشت...
پاهایش را بوسیدم و گفتم بگو...
گفت...
آن زیبا...
در خانه ی بزرگِ نادلپسندی
نشسته بودُ
موهایش را شانه می کرد...
روی موهایش نشستم...
آه عمیقی از ته دل کشید...
معنی این آه ها را خوب می فهمم
من پروانه ام...
زبانزدم به نرسیدن...
دیگر هر کاری کردم...
پروانه... چیزی نگفت
می گفت...
اگراز بوی گیسوانش بگویم
برایش دیوانه میشوی...!
[په روانه قه د ناگاته شه مع =پروانه هرگز به شمع نمیرسد! ]