هزار و یک شب از عمرم نمانده جوشان باش
تو شهرزاد منی! قصه گوی دیوان باش
مرا که جان هوس کوچ کرده را جان باش
«هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش»
تمام عمر گذر کرد در دل مه و دود
چه زود میگذرد جاری زمانه چه زود
رسیده آخر راه خروش خسته ی رود
«برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش»
قسم به خاطره هایت که مانده اند اینجا
قسم به نیمه امیدی که هست در فردا
بهار باش و به من زندگی عطا فرما
«دوباره زنده کن این خسته ی خزان زده را
حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش»
به من ببار که داغ از تهاجم عطشم
به من برس که خشک، از تلاطم عطشم
به جان رسیده لب و در تخاصم عطشم
«کویر تشنهی عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش»
درخت خشکم و کم کم تبر رسد بر ما
نشسته ام به صف مرگ، بی کس و تنها
بتاب بر من خسته ببین مرا اینجا
«دوباره سبز کن این شاخهی خزان زده را
دوباره در تن من روح نوبهاران باش»
مرا به لطف رها کن ازین شب ننگین
بخوان دوباره برایم ترانه ای رنگین
غزل بریز برایم، پیالهای سنگین
«بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهی عشقم، هزاردستان باش»
سعید صدقی
مخمس تضمین
حسین منزوی
مسمط تضمینی زیبا بود
موفق باشید