دم از غزل نزن به غرور که ما هم شنیده ایم
اگر چه نخورده نان گندم!به دست مردم که دیده ایم
در مزرعه ای که تو امروز با کبر و غرور میچری
ما سالها پیش تر از آنکه تو زاییده شوی چریده ایم
گمان مبر که از قافله دوریم و از شعر بی خبر!
سالها به ساز واژه رقصیده و در سایه احساس لمیده ایم
ما با گله نمیچریم و به راه خود میرویم
سالهاست از گله و سگ گله و چوپان رمیده ایم
تو هنوز پایبند حد و حدود و قانون غزلی
ما شهد گلواژه های آنطرف دیوار هم چشیده ایم
ریشه در سرزمین غزل و سر در هوای مفهومیم
با واژه بال گرفته ایم و تا خدا پریده ایم
آزاد تر از نسیم و جاری تر از رودیم
نه التماس قافیه کرده ایم و نه منت واژه کشیده ایم
در حجم محدود غزل دست و پا زدیم و سیر نشدیم
از گرسنگی گلوی قافیه و حیای واژه دریده ایم
ما خالق واژه های بکر و شاعران درد و احساس و کنایه ایم
چیزی که حتی در شاهکارهای شما هم نه دیده ایم و نه شنیده ایم
شما هنوز در وصف معشوق و می و میخانه و فراق مانده اید
ما زیر فشار مفهوم و رسالت شعر و سنگینی واژه خمیده ایم
شما از چشم و ابرو و قد رعنای غزل سروده اید
ما طعم دردها و نگفته ها و اشکهای شور غزل چشیده ایم
حال غزل ردیف نبود و بی قافیه درد میکشید
ما برای غزل و چهار پاره های تن غزل آبرو خریده ایم
به وزن آه غزل شکسته ایم و بدون قافیه قلم زدیم
زلال و پاک جاری شده ایم و از چشم غزل چکیده ایم
شعری که زبان حال مردم نباشد و تلنگر نزند شعر نیست
ما واژه هایمان را هزار بار مزه مزه کرده ایم و جویده ایم
سینه سپر نکن که رگبار واژه از مسلسل قلم جاری است
ما همیشه تا دندان مسلحیم و گلنگدن واژه را کشیده ایم