عرض ادب و درود و سلام .
ابتدا تشکر میکنم از اینکه لایق دانستید
این کوچک را .
باز هم ممنون .
ابتدا از قسمتی که فرمودید عرض شود
بیش از آن لایِقِ عشقم که مرا دانستی
حقّ ِ مطلب نه چُنان بود نمیدانستی
این که از سنگِ ترازویِ تو من دلگیرم
من نمیدانم و حاشا تو که میدانستی
همان طور که در اول صحبت فرمودید
دو قافیه ایست
و( میدانستی ) در جای کاه ردیف است
در مصرع دوم و چهارم عرض میشود
قافیه (ن) و (ک) است
(ن)میدانستی .....( ک)ه میدانستی
البته اگر اشکالی نداشته باشد و در مصرع اول دانستی را من جزو ردیف و یا قافیه نیاورده ام .
در مورد مطلب شماره ۶ که فرموده اید
تا بند دوم معشوق سوم شخص غایب است و در بند سوم میشود ، دوم شخص مفرد
بله شعر اینگونه پیش رفت
و از دو موقعیت شعر روایت میشود
.
چند نمونه اش را دیده بودم . که جایگاه ها ی اشخاص در شعر عوض میشود. این بود که به این شل شعر پیش بردم .
در مورد تغییر دو قافیه ای به سه قافیه ای در چهار پاره دقیقا اطلاعی نداشتم و گمان میکردن اشکالی نداشته باشد
که در دو بیت اول از سه قافیه مثلا استفاد ه شود
و در دو بیت دو م از دو قافیه( مثلا )
اطمینان ندارم و نظری ندارم باید در این مورد یک تحقیق کوچکی انجام دهم ولی خوشحال شدم نظر شما رو خوندم .
در مورد چند کلمه( گویش ) و جایگزین کردن آن با تدبیر و تصویر پیشنهاد خوبی بود ممنونم .
در مورد کلمه (هنجار ) و( سایه)
هنجارها مدلهای فکری یا خطوط راهنمایی هستند که بوسیله آن، ما اعمال خود و دیگران را از لحاظ فکری، کنترل و ارزشیابی میکنیم. هنجارهای درونی، هنجارهایی هستند که در صورت عدم رعایت آنها، مجازات رسمی و مشخصی وجود ندارد.
🌕هنجار... درست است که به گونه ای
یاد آور کلمه ناهنجاریست در ذهن
ولی بزرگوار این دیگر کاری از دست من بر نمی آید خود خواننده باید این جایگاه ها را درک کند (. ببخشید )
در مورد کلمه (سایه ) که فرموده بودید بیشتر یاد آور( لم )دادن در سایه است ...
خدمت شما عرض شود کسی که شعر را خوانده و جایگاهِ فرق سنگ سر را با سنگ ترازو درک کرده ...
حتما جایگاه سایه درخت برای لم دادن
را با (سایه ی حضور) یعنی سایه ای که وجود شخص با برساند تشخیص میدهد.
و اگر نداد حتما جایگاه سنگ سر شکستن و جایگاه سنگ محک را تشخیص نمیدهد...
جناب عزیزیان شمارا به عنوان دوست و یک
منتقد ِ واقعی همیشه قبول داشته و دارد .
دست شما را به گرمی میفشارم و دوست تان دارم .
برای شما آرزوی روزهای خوب از خداوند منان دارم .
ابتدا، برای شما و خانوادهی ارجمندتان آرزوی سلامت و سعادت دارم🙏🌺
این شعرتان از نظر بنده بهترین شعری بود که تا کنون از شما خواندهام .
۱ . انتقال معنا و مفهوم مورد نظر شاعر بخوبی صورت گرفته بود
۲ . شعر ایراد وزنی نداشت
۳ . قواعد و قوانین قالب تا حدود بالایی رعایت شده بود
۴ . شعر از صور خیال بهرهمند بود
بنظرم این شعر گامی رو به جلو بود برای شما و جای تبریک و تحسین دارد 👏👏🌺🌺
در ادامه به واکاوی میپردازم و نکاتی را عرض میکنم که " فکر میکنم" شاید منجر به بهتر شدن شعر باشد که حتما
در رد یا تایید آنها مختارید بزرگوار 🙏
چهارپاره
قالبیست که از کنار هم قرار گرفتن ۲ بیتها حاصل میشود که این ۲بیتها هم قافیهاند. قانون اینکه حتما باید مصرعهای زوج هم قافیه باشند و هم قافیه بودن مصرع اول نیز جزو اختیارات است.
به این دلیل عرض کردم ۲بیتها و نگفتم دوبیتیها که " دوبیتی" وزن خاص دارد منتها چهارپاره تابع وزن خاص نیست.
یعنی وزن دوبیتی فقط و فقط
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
است . منتها چهارپاره را میتوان در هر وزنی سرود و از این بابت محدودیت ندارد.
مثل چهارپاره شما که در وزن
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
سروده شده. و چرا اولین رکن را عرض کردم فاعلاتن و نگفتم فعلاتن؟
چون بلا استثنا تمامی مصرعها با هجای بلند و یا کشیده آغاز شده و هیچ یک با هجای کوتاه شروع نشده است.
در ادامه مواردی جهت ویرایش پیشنهاد میشود
۱ . در شعر شما برخی بندها ۳ قافیه دارد مانند بند اول و برخی ۲ قافیه مانند بند آخر که پیشنهاد میکنم همه را به ۲ قافیه تعدیل فرمایید که فرمی منسجم و یکنواخت پدید آید . البته سابقه داشته که شاعر تمام بندهایش ۲ قافیهای بوده و مثلا یک بند ۳ یا حتی ۴ قافیهای ، منتها آن بند معمولا در اواسط شعر است و کارکردی تاکیدی یا تزئینی دارد. منتها وقتی در ۲ بند اول شعر با ۳ قافیه پیش میرود اگر در بند ۳ و ۴ و الی آخر به ۲ قافیه تقلیل پیدا کند نمود دارد.
۲ . در بند اول
سرخوش از بادهی تقدیر بسانی افسون
احتمالا منظور به سان ِ یک افسون ، بوده
و توجه داشته باشیم که اگر قصد کنیم چهارپاره ۲ قافیه ای پیش برود به افسون بدین شکل پایان مصرع نیاز نداریم
غرق گویش و سرائیدن شعری موزون
گویش = لهجه ، احتمالا شما به معنای گفتن بکار بردهاید ، مورد بعدی واو مفتوح بعد از گویش است که اگر نباشد بهتر است. پیشنهاد اینکه گویش را با " تدبیر یا تصویر" جایگزین کنید که هم واو مفتوح برطرف شود هم قافیهای درونی با تقدیر بوجود آید هم عمقی مضاعف در بیت بوجود آید.
۳ . در بند دوم
رفت عشقی که برایم همه هَنجارم بود
سایه اش باعثِ دل دادنِ افکارم بود
هنجار = قانون، سبک، معیار ، شیوه و .....
وجود هنجار را نمیتوان در این مصرع بخوبی تشریح کرد، به این دلیل که خوب عشق در واقع هنجار بردار نیست و بیشتر انسان را به ناهنجاری سوق میدهد و معمولا رفتارهایی از انسان عاشق سر میزند که احتمالا چندان با عرف و هنجار جامعه همخوانی ندارد. اصولا حال و قال عاشق عرفی نیست .
پیشنهاد دیگر اینکه سایه را در ذهنم با " لَم دادن" مناسبتر دیدم تا با دل دادن و البته اینها که عرض میکنم همه پیشنهادند. و تغییر کوچکی در مصرع آخر این بند هم شاید خالی از لطف نباشد.
۴ . بند سوم
بیش از آن لایِقِ عشقم که مرا دانستی
حقّ ِ مطلب نه چُنان بود نمیدانستی
این که از سنگِ ترازویِ تو من دلگیرم
من نمیدانم و حاشا تو که میدانستی
در باب قافیه امروز دیدم جناب هادی محمدی در قسمت وبلاگ شروع کردهاند تشریح قافیه را پس بیش از این وارد نمیشوم و به این بسنده میکنم که ، دانستی، نمیدانستی، میدانستی در واقع یکی هستند و قافیهی تکراری محسوب میشوند.
دانستن با توانستن هم قافیه میشود
و اصولا هنگام سرودن از قوافی کمخانواده پرهیز کنید و آنها را در جایگاه ردیف بکار ببرید احتمالا خروجی بهتری خواهید داشت.
۵ . بند آخر که از نقاط قوت اثر نیز هست .
در این مصرع
دل شکستن ثمرش دَرد کشیدن دارد
فعل دارد در مصرع جا نیفتاده و مصرع با این شکل و شمایل فعل " است نیاز دارد یا باشد یا خواهد بود" یا افعالی نظیر این. پس باید به طریقی فضا برای فعل " دارد" مهیا شود .
۶ . نکته بعدی اینکه تا بند دوم معشوق سوم شخص غایب است و در بند سوم میشود ، دوم شخص مفرد و روبروی شاعر قرار میگیرد و ضمایر تغییر میکند. البته صنعتی در شعر وجود دارد بنام " صنعت التفات" که بوسیله آن صنعت شاید بشود توجیهی برای این تغییر ضمیرها داشت منتها نظر شخصی بنده این است که این تغییر در شعر ایجاد نشود.
با این توضیحات نسخهی ویرایشی چهارپاره احتمالا شمایلی اینچنینی خواهد داشت
.
سر خوش از باده یِ تقدیر ،شدم افسونش
غرقِ تصویر وُ سُراییدنِ شعری موزون
مُهرِ باطل به تمامیّتِ اشعارم زد
قلبِ سردی که به جان خواستمش چون مجنون
رفت عشقی که در آزار ِ بیابان ِ وفا
سایه اش باعثِ لَم دادنِ افکارم بود
بی سبب ساخت برایم غمِ هجرانش را
ماتِ این قصّه شدن شیوهی اشعارم بود
بیش از آن لایِقِ عشقم که مرا میدانست
حقّ ِ مطلب نه چُنان بود که عنوان میکرد
من که از سنگِ ترازویِ دلش دلگیرم
هرچه گفتم همه حاشا شد و کتمان میکرد
دل که بشکست بَران بَند زدن ممکن نیست
داغ سرخیست مرا دَرد کشیدن دارد
سنگِ سَر ، سَر شِکند سنگِ ترازو قلبی
ساز ،ناکوک که باشد چه شنیدن دارد .
البته این مثال بود و درچند دقیقه انجام شد جناب خوشروی گرامی.
باز هم تکرار میکنم که در نظر بنده این شعر یک گام رو به جلو برای شما بود و زیبا 👏👏🌺
و این پنجره سبز نیز صرفا جهت هماندیشی بود بزرگوار
برقرار باشید و نویسا