شاعرم، شعر میسرایم ، هر سو خاطرم پر میکشد
از دوردستها تا به حالا، هرجا گویی سر میکشد
شاعرم شعر گویم ،سخن از اعماق دلم
هرچند در بر شعرم نبود، مزدی حاصلم
شاعرم و ذوقم داده به من ربم امانت
شعر گفتنم راه مرید است و مراد و اطاعت
شاعرم و شعرم با معشوق عشق بازی میکند
گور پدرت فلک، خوشم که دل را راضی میکند
شاعرم و کلکم، درد دل و زبان حال مردم است
چه کنم که شعرم در هیاهوی زمانه گم است
شاعرم و شعرم تسلی میدهد خاطرم را
برابر نکنم با تمام دنیا، این حظ وافرم را
شاعرم شعرم نشان از مهرویی خجل مادری
از سیه گونه و تاول دستان و شرمساری پدری
شاعر و شعرم ، گاه پریشان کند یک انجمن
گاه چنان شراره برزند به یک دشت و دمن
شاعرم و شعرم گل لاله ، گل مریم یا ارغوان
خوشم که آزادهام ، نی برای نام و نان
شاعرم شاید تنم زندانی این زندان بلا باشد
شعر میگویم خاطرم ز سلول دنیا رها باشد
شاعرم و شعرم محجوری مجنون ز لیلاست
زخم خورده و بیمار این دردم که هنوز معماست
شاعرم شعرم قد قامت قیام مستضعفین
لرزه بر اندام و ویرانی کاخ مستکبرین
شاعرم، گاه شوریده حال و گاه پریش احوال
کوله باری از غم به دوش و سینه از درد مالامال
شاعرم و گاهی شعرم سراسر طرب و سرحالی
هر زمان که بینم مردمم در تنعم وخوشحالی
عقل گاه طعنه زنان، سرسبز میدهی بر باد
چه کنم بیچاره دلم، گویم هرچه بادا باد
شاعرم و در جمع یاران و هم قطاران خویش
من مریدم و مفتخر به سروری مرادان خویش
شاعرم شعرم دم مسیحا و ید بیضا میکند
زبان الکن، فکر قاصر ، این لطف خدا میکند
شاعرم و شعرهایم گاه بر مذاق خوش آید و شیرین
حرف دل است، تلخ است و تیز ، گاه غمگین
شاعرم شعرهایم به لطف حق گر بماند، راز بقای من است
منتی نیست ، این لطف ایزدی و فیض خدای من است
موفق باشید