سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 25 آبان 1403
    14 جمادى الأولى 1446
      Friday 15 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲۵ آبان

        پشت پنجره

        شعری از

        علیرضا امیرخیزی

        از دفتر دلنوشته های خاموش نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۷:۳۰ شماره ثبت ۱۲۲۷۵
          بازدید : ۸۰۰   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        در کویری که بر آن ، نام... 

        حیات بنهادند .
        هر شنی ، واژه ی یک آگاهیست  .
        بادِ آن
        زمزمه ای بود که در گوشِ من خسته به فریاد آمد  :
         " کای هماره در خواب !
        خاطرت نیست که یک انسانی ؟؟؟
        زندگی را...
         به کدامین شجرِ این صحرا آویزی ؟؟
        خنده را بهر کدامین چشمه ....
        گریه را بهر کدامین جوبار ...
        عشق را ...
        در طلب چشم کدامین احساس ...
        طعمه ی نوحه ی یک کرکس بنشسته به روی سنگی
        - گوری - 
        پشت یک کوه که اندازه وَهم خود توست . ..
         -  مثل یک لاشه ی اندوه سترگ ! - 
        با خودت دفن کنی !!؟؟ "
         
        و من ِ دلمرده ...
        اندر این وَهم که همزادِ من است  لولیدم !
        دست برده به قلم ، مینالم :
         ".... آاای یاران !
        چه کسی واژه ی عشقم را دید ؟؟
        چه کسی آنرا دید ؟؟
        چه کسی دزدیدش ؟؟
        چه کسی شعر مرا خالی کرد از احساس ؟؟.
        چه کسی من را از من بر کند ؟؟... "
         
        هر شنی سر برتافت !
        کرکسی آواز مرگی  خواند !
        باد توفید ...
        گذشت !
         و دگر برمنِ  ناهشیار ...
        زار...
        هرگز نوزید ! 
        و بدانگه که قلم نیز ز دستم بگریخت ....
        من ...
        تنهایی خود را دیدم !
        پشت یک پنجره ی خالی در یک صحرا .
        تک و تنها به خودم زار زدم : 
        " من به خاموشترین نقطه ی این پنجره آویخته ام ! "
         
        1390/9/20
         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4