خدا گوید:
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انسان !
بدان همواره آغوش من باز است
شروع کن . . .
یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من . . .
--------------------------
بیدل عمری گذشت بیخبر از خویش تنم
تاچه آمد زپس وپیش به این پاره تنم
با صدامید به شعرو غزل و بیت گذشت
چون گذشت عمر به امیدشکست این بدنم
با خیالم بگفتم به جهان صدها بیت
لیک امروز خودم صید هزاران غزلم
با صد افسوس بدین شعر ها نظر کردم نیک
سایه خوش بدیدم که شبیه غزلم
چشم شهلا روخ زیبا قدچون سرو شکست
پشت تابیده من گشت به شکل لگنم
موی افشان که به هر تار دلی را میبرد
برف پیری به گرفتش به رنگ کفنم
صورت من که بر گل یاسمنم می خندید
گرد پیری زده بس..چینچو این پیرهنم
لب چون عنچه که عطر نفسم می پاشید
همچو مرداب فرورفته رخم به گندیده دهنم
من هم ای ره زنان غنچه باغی بودم
لیک امروز خشگیده همه سبزه دشت و دمنم
دلو دینم زهوسهای شما رفته به باد
رحمت آرید که من بیدل خونین جگرم
ای عزیزان به هوس کوس بزرگی نز نید
یادتان رفت که بودم ترانه سرای وطنم
من بیدل گذشتم زتمنای هوسها اکنون
آتش حسرت آه است سزای این بدنم