به تو سلام می کنم.
به تو سلام می کنم
و آسمان-آسمان اندوه است
که از حنجره ی من روان است.
بگذار چکاوک ِ آوازم
بر آغوش ِ دستان ِ پاسخ ات
به خواب رود.
به تو سلام می کنم
و پیکان های برآمده از پاسخ ندادن،
دوزخ به سینه ی من روان می کنند.
بگذار مجروح ِ آسمان ات
یک چند بر زمین ِ گیسوان ِ پاسخ تو
به خواب ِ سنگ فرو رود.
به تو سلام می کنم
بر این ابهت ِ بی پرواز ِ زمین
که پدرم در باغ های پیش از من ِ آن روزگاران اساطیری،
با آواز ِ جواب°سلام تو
بر آغوش ِ بال های "یهوه آدونای" می نشست
و از صورت ِ گلگون ِ یهوه،
بغل-بغل گلبوسه بر می گرفت.
به تو سلام می کنم
اما تمنای گلواژه°بوسه ی پاسخیم نیست
که من،تنها،تنها به این خاطر
در آشوب این سال های دشنه و وبا
سر بر سنگ ابلیس ِ مرگ نگذاشته ام،
تنها به این خاطر،به این خاطر
که در پی ِ بوی ِ بوسه ی پاسخ تو
این کوچه های پر از عفریت ِ روزگاران را
با گام هایم طی نموده ام،
تنها به این خاطر که من
در پی ِ آب ِ چشمه ی گلاب ِ جواب ِ لبان تو
با قابیل و شداد و آتیلا
و همه ی آن سر بر عرش°سایندگان ِ غدار
برای زیستن به پیکار برخاسته ام.
تمنای جوابیم از لبان سرخ پر خون دشنه ی توام نیست،
که من
از قلب هابیلی ِ پر افگارم،
خاطرات مرگ ِ گرم ِ سالیان ِ اساطیری را
به بانگ ِ بلند می شنوم.
نه،نه،
تمنای بوسه ی پاسخی
از شقایق ِ لبان ِ تواَم نیست،
که من خود،
قلبی خونین تر از شقایق در سینه دارم،
آن قلبی که در آن روزگاران ِ پیش از من ِ مطرود،
آن روزگاران ِ گزلیک و داس و زوبین،
به جواب°سلام تو،
از نردبان شب بالا رفت
و با آواز ِ لبان ِ تو
داس بر نفس هابیل نواخت
و با آواز لبان تو
یحیا را
سر بر بام ِ آسمان نهاد.
اما دریغ از این کاسه ی بی اندیشه
و این چشم ِ بی مردمک،
که من هنوز خواهانم،
من هنوز خواهانم
که باز به آواز ِ بوسه ی پاسخ ِ لبانت،
-باز-
باز از نو،
هم خنیای ِ عیسا را
و هم آفتاب ِ یوسف را
بردار و در چاه کنم.
به تو سلام می کنم.
به تو سلام می کنم.
(برهنه در باران ِ دره ی کومای)
فخرالدین ساعدموچشی
زیباست
موفق باشید