صد حرف و حدیثی شد ، با دلبرِ جانانه
از پیکرِ دلبندی ، کوچیده زمیخانــــــــه
***
گفتم که چرا بارید ، اشکِ گونه هات امروز
گفتا که دلیلی نیست ، رسمِ دلِ دیوانـــــه
***
گفتم که چنین پندار ، از قسمت دربـــارت
گفتا که میسّر نیست ، ببریدم از این خانه
***
سرمست و غمگین است ، در کنجِ شبح رفته
(بی دل) که مجالی نیست ، گنجایش پیمانـــه
***
گفتم رهِ برگشتت ، هموار و امان بوسید
گفتا که نگو برگرد ، پیچیده تنم شانـــــه
***
در غمکده اش ماندم ، بی رای و جوابی نیست
خشکیده لبم از حرف ، از عاشق دردانــــــــــــه
***
گفتم تو بیا با من ، میخانه صلاحی نیست
مستی زشرابِ ترش ، درمحضرِ بیگانـــــه
***
گفتا تو دلت شیرین ، در ترشی من نشکن
با درد و جفا یارم ، دربستِ صمیمانــــــــه
***
این جنگ و جدل تابید ، تا نصفِ شبی افروز
هی میگم و هی می گفت ، از دردِ غریبانــه
***
دل خسته شده از قیل ، با قالِ تبه ســـــوزی
سر بر خاک مالیده ، جان کنده چو مستانــــــه
***
گفتم که انا لله ، ببریده چوحسّانــــــــــــــی
گفتا که نترس ای دوست ، دیدار در آن لانه
***
جاسم ثعلبی (حسّانــــــــــی) 25/02/1392