آسمان تیره.زمین سرد!
من پر از دلهره فرداها...من پر از شایدها
من در اندیشه روزی هستم
که چکاوک نپرد!
نسترن قهر کند
شاخه ها لخت شوند
سارها کوچ کنند.
من در اندیشه روزی هستم
که بمیرد احساس...
واژه ها ته بکشند.شعر خاموش شود.
آسمان لج بکند و نبارد بر ما...و نشوید ما را...
من به گرمای زمین محتاجم.
من به آغوش خدا محتاجم.
من به لبخند اقاقی...بوی بابونه و نعنا...سر سودایی شمع...
اضطراب نفس ثانیه ها...من به تردید زمین وقت شکوفایی گل...
رقص ژولیده نی زار در اندیشه باد...
سر تعظیم درختان زیر سنگینی بار
قد رعنای چنار...
لاله و نسترن و یاس کبود.
عطر نمناک چمن...بوسه باد
به همه محتاجم.
من به زنجیره احساس علف محتاجم.
نبض من با پر بارانی قو تنظیم است.
در مسیر رگ من واژه در جریان است.
قلب من شعر من است.میتپد با احساس.
من پر از احساسم.اگه خوبم...اگه بد...
ولی از عشق پرم....لبریزم.
من همینم.پرم از عاطفه ها.
پر صد حس قشنگ.پر واژه...پر شعر...پر خلوت
پر تنهایی و شبهای بلند.
من همینم.ساده دل میبندم.ساده میخندم.ساده میگریم
ساده میرنجم...ساده میبخشم
کودکم حساس است.
بره ذهن من از فاصله ها بیزار است
دور و نزدیک همه خاطره ها...
میچرد تا دم صبح.
میخورد اینهمه غم.
میجود اینهمه بغض...
من به شب...بوی چمن...ناز پروانه و بلبل
من به تکثیر علف...عطر محبوبه و سنبل
پرش از شاخه احساس به فردای تکامل
عشوه چلچله بر ساحل خیس
رقص سنجاقک پیر روی موسیقی آب...
دیدن سقوط یک پر...
ریزش برگ درختان کف کوچه های خاکی
عطر یک خربزه یا خوردن یک زرد آلو...
لذت خوردن یک چای کنار مادر...
لحظه شکستن بغض در آغوش پدر...
من به این حس قشنگ...من به این حادثه ها معتادم!
گاه گاهی لب ایوان دعا می آیم.
سر سجاده احساس نمازم جاری است
اعتقادم عشق است...
اشکها از ته مجرای قنوتم جاری است
یک نفس تا به سجودم باقی است.
یک قدم مانده به آغاز حضور...
یک قدم تا ته این کوچه خیس
یک قدم مانده به این حس غریب
یک قدم مانده به جایی که خدایم جاری است.
من به جریان تو ایمان دارم.
من پر از تفهیمم!
من پر از دلهره فرداها...من پر از شایدها...
من در اندیشه روزی هستم...
که چکاوک نپرد!