بر لب جویی یکی مادر نشست
بند آغوشی* طفلش را گسست
کودکش را در کناری خواب کرد
بعد از آن نیت به وصل آب کرد
رفت تا شوید رخ و دیبای خود
کهنه های کودکِ زیبای خود
چون که غافل گشت از نوزادِ خویش
شد سگی پیدا و دزدیدش ز پیش
روی برگرداند و دید آن شیرخوار
در دهان سگ شده گریان و زار
همچو یک دیوانه هر سو می دوید
هر مَغاکی دید در آن می خزید
در فراق کودکش می خست روی
ناله می کرد از غم و می کند موی
روز و شب مادر به جهد و جست و جو
تا مگر یابد نشان از نعش او
سال ها بگذشت، از آن نحسْ روز
بی نوا مادر به دنبالش هنوز
تلخ گفتم تا بدانی زین نمط*
گر که انسان هم کند باشد غلط
گر تو هم دزدی ز حیوان زاد او
بی شک آسیمه شود در جست و جو
من به چشمم دیده ام مادینه سگ**
روز ها می جست هر بالا و تگ
تا مگر یابد نشان از توله اش
باز پر رونق شود بیغوله اش
توله اما در کف مردی اسیر
دل بکنده از دو گوشش نا گزیر***
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
پ.ن*:
آغوشی:کیف یا پارچه ای که به شکم بسته میشه و کودک در اون قرار میگیره
نمط:اسلوب ، روش
پ.ن**: این مصرع رو میشه اینگونه هم نوشت: من به چشم خویش دیدم ماچه سگ (ماچه به مادیان سگ و الاغ نسبت داده میشه)
پ.ن***: وقتی که سگ رو برای گله و یا محافظت از جایی تربیت می کنند اولین کاری که می کنند اینه که گوش هاش رو میبرند چون هنگام درگیری با گرگ یا سگ های دیگه اولین جایی که مورد حمله قرار میگیره گوش ها هستند
سروده داستانی و روایتی
پر باری بود
جناب اکرمی پند آموز سرودید
موفق باشید