قرارم می رود از کف زمانی................***............که جویم درجهان از او نشانی
پَرَد افکار من در آسمان ها.................***.................بگردم در میان کهکشان ها
چراسرتاسر گیتی همین است...............***...........همه بی جان وازجنس زمین است
همه یا آتش ویا آب وخاکند...................***...................ویا از جنس آسمان پاکند
کجا موجود چون من ناطقی هست...........***..........که پرسد از خود آیاخالقی هست؟
سخن بگویدواشیا بنامد...................***....................شودگه عاشق وشیدا بماند
وپرسد از جهان وچندوچونش..............***................خطاهاآورد در جوش خونش
غریبی میکندبا صفحه ی خاک.............***.............ومیداند خودش را جنس افلاک
ببیند او خدارا لای شب بو.................***...................پیامش را بگیرد از پرستو
کند مدهوش او راصوت بلبل.............***...............برد هوش ازدل او چهره ی گل خداوندا بُوَد دست توپیدا...................***..................ازاین پرسیدن و احوال ماها
پرستش هست حسّی در دل من ...........***.................که تو بنهادیَش، تو،درگِلِ من