پنجشنبه ۶ دی
اردیبهشت شعری از مسعود معادی
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۱:۳۳ شماره ثبت ۱۱۹۹۱۴
بازدید : ۱۵۸ | نظرات : ۱۰
|
آخرین اشعار ناب مسعود معادی
|
من شرح درد های بی شماری ،از خویشم
مرا نیاز به هیچ دعا واستخاره یی نیست
بر جنازه ام پرنده ای بی هدف میخواند
از گونه اش الماس های بلورینی جاریست
بر رخ دست شرمی ودر نگاهم کودکی مرده
این مردمان پر از شمشیر های پنهانی اند
بر لب دعایی گیراتر از مادر ،اما در نگاهشان
هزار تیر رها شده از کمان خراسانی اند
یک شب در حوالی ام ، از خیابابان غمیگنی
یک نفر آمد با آغوشی پر از نور و بهشت
دختری به لطافت شکوفه های گیلاسی
وگونه هایی به سرخی اوایل اردیبهشت
یک نفرامد که نگاهش از جنس اندوه بود
در دلم باغ هایی به فراوانی بابل کاشت
من بر ماندنش جهانی را قمار بازیدم، اما
او بر شانه اش چمدانی برای رفتن داشت
در سینه ام عشقی به زیبایی لبخندش ماند
در گلویم ابرهای نشکفته ی بسیاری هست
او در خیالش خیالی برای ماندن نداشت
آمد، خندید بوسید .،رفت وشکست
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود