سبز می شد جنگل از شوق بهار
بلبلان بر شاخساران نغمه خوان
هر طرف عطر نسیمی تازه بود
ابر تیره میگذشت از آسمان
با صدای شرشر باران دلم
چتر دلتنگی خود را باز کرد
هر قدم یاد تو بود و خاطرم
در خیالش قصه را آغاز کرد
یاد آوردم تو را وقت غروب
می شدی دلتنگ باران بهار
می دویدی لا به لای کوچه ها
می سرودم شعر سبز انتظار
لحظه هایم با تو غرق عشق بود
یادم آمد جمعه ها دلباز بود
رفته بود از خاطرم فصل خزان
خنده با من هر نفس دمساز بود
یادم آمد گفتی آغاز بهار
میروم با کوله بار خود سفر
گریه میکردی و میگفتی به من
می روم اما مرا از دل مبر
تا که رفتی هر غروبم تنگ شد
رفتی و ماندم غریب و بی خبر
زائر شهر فراموشی شدم
گشتم و گشتم نبود از تو اثر
مدتی دور از تو سر شد عمر من
جمعه ها دلگیر میشد شب به شب
رفتنت آغاز فصل غصه بود
در پی ات می آمدم با آه و تب
تا که یک روز از میان کوچه ها
انتظارم سر رسید و آمدی
لا به لای شاخه های بی قرار
عطر مریم می دمید و آمدی
آمدی تا بشکفد لبخند من
تا بگریم مثل ابر نو بهار
از سفر با یک سبد از عطر یاس
آمدی تا سر شود این انتظار
...
مهدی بدری(دلسوز)
بسیار زیبا و پر احساس بود