گاه کودکی زوزه میکشد شبیه گرگ بر بام خانه کاه گلی اش
لحظه ای درنگ در اندیشه خود میخواهد پنجره را بر دارد
میخواهد شبیه اشک سرریز شود
از چشمان احساس حاکم بر دلش
میخواهد چکیده ای از دلتنگی باشد
وقت سحر آهسته دسته در میچرخاند به سمت بالا
چانه خود راوحشیانه زیر نور چراغ پنهان میکرد
وحشت دارد درپاسخی درشت از خواب بر خیزد
پا برهنه در برف همراه آفتاب در ردپای گرگها
میخواهد آوازش شبیه زوزه گرگها باشد
آیا گرگی همین حوالی سراغ کودک خواهد آمد؟
یاکودک سراغ گرگی پای در برف ،دلش برای گرگها لک میزند
دولاشد در برف تنها وعبوس
شبیه پای کوبی یک زن ،هنگام آشفتگی
درسکوت برف وحشیانه میخواست زوزه گرگ را به سمت خود بکشاند
در اوج پای کوفتن در برف ،ناخرسند بود
دوباره در انگیزه خود تکرار میشد
ملال آور در جنون کودکانه اش دروانمودی
زوزه را به چالش بکشاند
گیج و منگ ،چپ وراست خود را در برف می کوبید
میخواست هم آغوش برف ،ذهن گرگها را به سمت خود بکشاند
شگفت و بر آشفته در برف سرنوشت خود را در زوزه تهی می کرد
علف های زیر برف را باچنگ کوچک خود از جا می کند
مالا مال ونامطبوع سوی آسمان دوباره زوزه می کشید
افسوس گرگی همین حوالی نیامد
کودک شبیه گرگ دوباره بر بام خانه کاه گلی اش
بیزارتر از قبل زوزه کشید
غلت خورد و در برف جان سپرد