وقتی سکوتت میشود آغاز دلتنگی
من با هیاهوی زبانم از تو میگویم
پر میشود ناگفته ها در عمق چشمانت
جان میشوی و در جهانم از تو میگویم
وقتی که میخوابی خدا می آید و آرام
چشمان پاکت را به روی عشق میبندد
مبهوت مژگان سیاهت میشوم وقتی
رخساره ات در ژرفنای خواب میخندد
دلشوره دارم وقتی از من میشوی پنهان
رد می شوی مانند سایه از گذرگاهم
در ازدحام شهر غیر از تو هر آنچه هست
با هر نفس از من شنیده آه جانکاهم
وقتی نباشی حجمی از آوار دلتنگی
با لرزه ای در سینه ام میریزد از جانم
وا کن لبان بسته ات را تا ببینی من
بی وقفه از چشمان معصوم تو میخوانم
بی تو بهار آیینه ای از فصل پاییز است
بی تو زمستان میبرد دل را به فصل غم
بشکن سکوتت را که من پا تا به سر گوشم
حرفی بزن با من در این دلشوره ی مبهم
وقتی سکوتت می شود آغاز تنهایی
تنهاتر از برگ درختم در غریبستان
بیزارم از تکرار طوطی وار لبهایم
حرفی بزن در این شب دلگیر بی پایان
...
مهدی بدری(دلسوز)
مهدی خان
خیلی وقت بود کلمه (طوطی وار) را از شاعری نخوانده بودم
زیبا بود