روز مرد آمد وجوراب دگر نا یاب است
بهترین هدیه ی هر کس به پدر جوراب است
غیر جوراب هر آنکس که گرفته هدیه
شک نباید که فقط هدیه ی او در خواب است
چون که بیدار شود می پرد آن هدیه ی او
این سرابیست که در منظر تشنه آب است
پولش از جیب پدر هدیه ولی ناقابل
رابطه رابطه ی نوکری و ارباب است
حرف آخر همه جا مرد زند گوید چشم
گر نگوید چه کند مظطرب و بی تاب است
هدیه را ارزش آن نیست غزل بس لایق
شعر نو باید از این باب که حالا باب است
(چشمها را نباید شست جور دیگر نباید دید باید از رود گذشت ) ظاهرش جوراب اما عشق در هر لنگه اش لنگه ها هر لنگه صد مفهوم در یکی عشق و یکی بوی حیات ظاهرش جوراب است کادوئی دارد عحیب ارزش کاغذ آن بیشتر از جوراب عشق را معنا کن لنگه جورابم را تو بیا پیداکن من گذشتم از رود هیچکس اینجا نیست چه عجیب است عجیب بوی جوراب پدر بوی خوب بودن باز هم بوی پدر پدری خسته ز کار سهم بابا پس چیست غر غر اهل و عیال که در آور جوراب تا نرفتیم ز حال روی مهتاب خجل دستهای بابا بدتر از دست انداز باد می پیچد باز قصه از نو آغاز