پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
کنارِ برکهٔ پرآب و جلوه ای، روزی
ز پیرِ عاجزی آمد، نوای جانسوزی
غمین و دلزده از خدعهٔ دغل کاران
مریضِ طعم خیانت چشیده از یاران
ز پای فتاده از، زخم روزگاران بود
ز کف نهاده امید از نزول باران بود
دلش ملول و، مکدّر هوای حالش بود
از اینکه گردش پرگار بر زوالش بود
از اینکه کارِ خلایق، شده ستمکاری
از اینکه باز شده، راه مردم آزاری
از اینکه قبح دنائت، شکسته از بنیان
از اینکه خفته در آغوش تنبلی، وجدان
درخت باغِ امیدش، ز میوه خالی بود
تمام حرفِ حسابش، فقط سؤالی بود
چرا ز خانۀ ما، بوی غصّه می آید؟
چرا به سفرۀ ما، آب و نان نمی آید؟
چرا به سینۀ ما، اسبِ کینه می تازد؟
لوای عاطفه در شهر ما، نمی رازد؟
ببین چه حال خرابی، هوای ما دارد!
چه راهِ رو به سرابی، بقای ما دارد!
چو مردِ قصه به اینجا رسید، یکباره
دلش شکسته شد و بندِ خاطرش پاره
ز روی شاخه، صدای چکاوکی آمد
به روی صفحۀ ذهنش، پیامکی آمد
پرنده، مست و شتابان بشارتی آورد
ز پیرِ عصر رشادت، اشارتی آورد:
جوانِ غافلِ دیروز! از چه دلتنگی؟
چرا کلافه شدی با زمانه در جنگی؟
مگر غرورِ جوانی رَوَد، که دریابی!
به یُمن تجربه یابی، که نقش بر آبی!
هرآنچه راه گشاید، به وقتِ خود باید
گذر ز گوهرِ فرصت، دریغ می زاید
هوا و حال کنونت ز ابرِ دیروز است
نشان باغ سلامت گُلی دل افروز است
کنون بجوی، علاجی به جای فرسودن
تهی ز فایده باشد، بر این روش بودن
سقوط خانه ز دیوارهای فرتوت است
اساس عالم باقی، جهان ناسوت است
رموز و رسم رفاقت، ز کودکی آموز
کُند شَبانِ دلت را، چراغِ حکمت، روز
روش، همیشه همین بوده و همین باشد
سپاه عشق و شرف، ناجیِ زمین باشد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
موفق باشید .